-
تابستونی که گذشت...
جمعه 3 مهر 1394 18:43
بعد از مدت ها سلام به دنیای خودم... عجب دو هفته ای بود،فک کنم 80 درصدش رو به جبران تمام تابستونی که برای گواهی نامه گرفتن و کلاسا گذشته بود یا خوابیدم یا رانندگی کردم... از فردا روزام برمیگردن به جریان عادی که بهش عادت دارم... واقعا پاییز رو بیشتر از تابستون دوست دارم چون تو خونه بودن یا دور بودن از روزای شلوغ پلوغم...
-
اندر احوالات هفته ای که گذشت...
یکشنبه 15 شهریور 1394 12:09
یعنی واقعا هفته ی وحشتناکی بود.... نمیدونم چرا همه یهو با هم تصمیم گرفته بودن امتحان بگیرن!! هفته ی بدی نبود،فقط پرکار و قاطی پاتی بود، مخصوصا دو سه روز آخرش که به اندازه ی ده روز از من انرژی گرفت امیدوارم پنچ شنبه ی این هفته رو خدا به خیر کنه ... خدایا ما رو از گزند استاد فیزیک محترم حفظ کن الهی آمین......
-
برای تویی که نه میدونم کجایی و نه اصلا کی هستی!!!!
یکشنبه 15 شهریور 1394 11:41
دنبال کسی میگردم که توی بهار که زنگ بزنم بدون هیچ دلیلی بگم: میای بریم زیر این رگبار و هوای خوش قدم بزنیم؟ در جوابم فقط بگه:نیم ساعت دیگه کجا باشم؟ توی تابستون که زنگ بزنم و بدون هیچ دلیلی بگم: میای بریم خیابون ولیعصر از ونک تا هر جا شد قدم بزنیم؟ در جوابم فقط بگه:ناهار اونجایی که من میگم... توی پاییز زنگ بزنم و بی...
-
هنوز هم میشود از نو شروع کرد...
یکشنبه 15 شهریور 1394 11:26
برای تمام راه های نرفته برای تمام بی راهه های رفته ببخش...بگذار احساست قدری هوایی بخورد گاهی بدترین اتفاق ها هدیه ی زمانه و روزگارند تنها کافیست خودمان باشیم! که خود را برای تمامی این بی راه رفتنمان ببخشیم و به خودمان بیاییم... تا خدا تمام درهایی که به خیال باطلمان بسته را، به رویمان باز کند خطاهایت را بشناس، آنها را...
-
برای پاییزی که در همین حوالی است...
یکشنبه 15 شهریور 1394 11:06
به نخواستن خواسته هایم به گمانم این آغاز بی تفاوتیست و من چه میترسیدم از چنین روزی بانو! می گوییم پاییز معجزه ای ندارد؟ مثلا یک روز صبح با صدای باران بیدار شوم و نشسته باشم کنار خدا حوالی آسمانها... و دیگر هیچ حراسم نباشد از این عادتهای زمینی انسی نوشت
-
از خدا نترس
سهشنبه 10 شهریور 1394 11:29
از بچگی بهمون میگفتن"از کسی نترس از خدا بترس" در حالی که باید میگفتن"از همه بترس،جز خدا...!"
-
متنی از تهمینه میلانی...
سهشنبه 10 شهریور 1394 11:06
روزی چند بار برایتان جوک هایی ارسال میشود که از خنگ بودن دختران سرزمین مان حکایت میکند؟ کار هر گروهی که بوده هوشمندانه عمل کرده! جوک را انتخاب کرده تا بدون آنکه بدانید روزی چندین بار این تفکر را گوشزد کند با ادامه ی این روند آرام و بی صدا برتر بودن تعقل مرد،در ذهن جامعه رسوخ میکند... و فاجعه از آنجا شروع میشود......
-
یادت باشد جانم...
سهشنبه 10 شهریور 1394 10:56
روزی...نزدیک و دورش را نمیدانم... اما روزی مادر میشوم بی شک دختر بشود یا پسر نمیدانم فرقی هم نمیکند به حال نامه ام برایش یک نامه مینویسم اینگونه باشد: عزیز تر از جانم...سلام امروز که این نامه را برایت مینویسم هنوز نیامده ای به دنیای ما آدم ها... هنوز آلوده ی رنگ به رنگی آدم ها نشده ای... من کاری به کار آدم ها ندارم...
-
نساءنوشت...
دوشنبه 9 شهریور 1394 12:18
این روزا زیاد حوصله ی نوشتن ندارم... بیشتر دلم میخواد بخوابم... این شهر که چند سالیه توش مهمونم هواش اونقدر سرد شده یهو که به شهریور بودن ماه شک میکنم... خدا رو شکر روزام دارن آروم میگذرن...درس و کلاس و خواب و خانواده و دوستام و روزمرگی هام...و این وب... دلم یه کافه میخواد که مهمون یه قهوه ی گرمش شم....و بشینم و آدمای...
-
به این "بودن" عادت کرده ام،گله ای نیست که خود این طور راحتم...
یکشنبه 8 شهریور 1394 11:35
این روزها...بیشتر از قبل حال همه را میپرسم،سنگ صبور غم هایشان میشوم... اشک های ماسیده ی روی گونه هایشان را پاک میکنم اما... یک نفر پیدا نمیشود که دست زیر چانه ام بگذارد و سرم را بالا بیاورد و بگوید: " حالا تو برایم بگو... "
-
برای مادرم...
یکشنبه 8 شهریور 1394 10:42
مادر... روسریت را بردار تا ببینم بر شب ِ موهایت چند زمستان برف نشسته است تا من به بهار رسیده ام... ********** جوانی هایت را با بچگی هایم پیر کردم مرا به موی سپیدت ببخش مادر...
-
واژه ای به اسم غیرت!!!
یکشنبه 8 شهریور 1394 10:38
فقط مرد ها غیرت ندارند باور کن زن ها هم رگ غیرتی دارند که اگر گل کند... همه ی مردانگیت زیر سوال میرود...
-
خدا قوت...
یکشنبه 8 شهریور 1394 10:35
دستش را بگیر با عشق نوازشش کن دعوتش کن به یک رقص بگذار با قدم هایی که به سوی تو می آید از خودش دور شود شاید نمیدانی! آغوش یک مرد گاهی دنیای زنی را خراب میکند! گاهی آباد... دستش را بگیر نوازشش کن دعوتش کن به یک رقص حواست باشد دنیای یک زن هیچ وقت خبرت نمیکند "به مردی که زبان سکوت زن را بفهمد باید خدا قوت گفت"
-
من اگر مرد بودم...
پنجشنبه 5 شهریور 1394 20:12
من اگر مرد بودم دست زنی را میگرفتم پا به پایش فصل ها را قدم میزدم و برایش از عشق و دلدادگی میگفتم تا لااقل یک دختر در نیا از هیچ چیز نترسد! شما زن ها را نمیشناسید! زن ها ترسواند زن ها از همه چیز میترسند از تنهایی،از دلتنگی،از دیروز،از فردا از زشت شدن،از دیده نشدن،از جایگزین شدن از تکراری شدن ،از پیر شدن،از دوست داشته...
-
خدایا عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم:)
سهشنبه 3 شهریور 1394 18:56
نگران فردا نباش چون خدا زودتر از تو آنجاست...
-
نیمه ی خالی لیوان...
سهشنبه 3 شهریور 1394 18:46
بدترین قسمت قوی بودن این است که هیچ کسی هیچ وقت حالی از شما نپرسد!
-
حکومت زن ها...
سهشنبه 3 شهریور 1394 18:33
اگر زنها دنیا را میچرخاندند هیچ جنگی وجود نداشت فقط چندتا کشور با هم قهر بودند و حرف نمیزند!!!
-
مینویسم به مناسبت زن بودنم...
سهشنبه 3 شهریور 1394 18:28
در سرزمین من هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست و هیچ خیابانی... اما بن بست ها فقط زن ها را میشناسند انگار در سرزمین من سهم زن ها از رودخانه ها تنها پل هایی است که پشت سر آدم ها خراب شده اند اینجا نام هیچ بیمارستانی مریم نیست تخت های زایشگاه ها اما پر از مریم های درد کشیده ای است که هیچ یک مسیح را آبستن نیستند بیچاره...
-
تو مرا دعا کن فاحشه!
یکشنبه 1 شهریور 1394 19:33
شنیده ام تن میفروشی برای لقمه ای نان،چه گناه کبیره ای! میدانم که میدانی همه تو را پلید میدانند،من هم مانند همه ام! راستی فاحشه! از خودت پرسیده ای چرا در سرزمین من و تو اگر زنی زنانگی اش را بفروشد که نان بیاورد رگ غیرت اربابان بیرون میزند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد یا شوهر زندانی اش آزاد شود این...
-
من
یکشنبه 1 شهریور 1394 19:11
زندگی مرا بارها در هم کوبیده چیزهایی دیده ام که هیچگاه نمیخواهم دوباره ببینم اما از یک مسئله مطمعنم هرگز روی زمین نخواهم ماند همیشه بلند خواهم شد هرگز و هرگز و هرگز تسلیم نخواهم شد :)
-
گیله مرد
یکشنبه 1 شهریور 1394 19:04
گیله مرد میگفت: خوشبختی حراج روزانه ی دنیاست، اینکه ما قدمی برنمیداریم و قیمتی پیشنهاد نمیکنیم داستان دیگریست...!!!
-
زندگی...
یکشنبه 1 شهریور 1394 18:57
کفش هایم را میپوشم و قدم میزنم من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد آنقدر میروم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند خوب میدانم که گاه کفش ها پاهایم را میزند، میفشارد و بدرد می آورد اما من همچنان خواهم رفت زیرا زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را دارد ماندن در کار نیست گذشته های دردناک را رها میکنم و به آینده ی نا معلوم نمی...
-
روزنوشت های کنکوری نساء
پنجشنبه 29 مرداد 1394 20:19
این روزها به شدت درگیر درسام،نه اینکه کتاب هی دستم باشه درس بخونم کلا درگیری فکریم بیشتر از درس خوندنمه!!! مثلا همین فردا که استاد نسبتا محترم طی یک عمل کاملا خود جوش تصمیم گرفتن از کل 600 نفر بچه های پیش آزمون بگیرن!!! مام رفتیم به مسئول امتحانات آموزشگاه گفتیم که ما چون تازه اومدیم تو امتحان شرکت میکنیم ولی لطف کن...
-
:)
پنجشنبه 29 مرداد 1394 19:46
مرا از دور نگاه کن من از نزدیک بی نهایت غمگینم...
-
نخوانده
پنجشنبه 29 مرداد 1394 19:45
دستانم شاید... اما دلم نمیرود به نوشتن... این کلمات به هم دوخته شده کجا؟ احساس من کجا؟ این بار نخوانده مرا بفهم
-
نمیدانی
پنجشنبه 29 مرداد 1394 19:42
نمیدانی چه دردی دارد!!! وقتی حالم در واژه هایم نمیگنجد...
-
:)
پنجشنبه 29 مرداد 1394 19:37
بگذار خیال کنند من مغرورم من دوستت دارم را... تقدیم هر کسی نمیکنم...
-
شعری از سید علی صالحی...
پنجشنبه 29 مرداد 1394 19:17
حالم خوب است هنوز خواب میبینم ابری می آید و مرا تا سرآغاز روییدن بدرقه میکند تابستان که بیایید نمیدانم چندساله میشوم اما صدای غریبی مرتب میگویدم: پس تو کی خواهی مرد؟؟؟؟ به کوری چشم کلاغ ،عقاب ها هرگز نمیمیرند!! مهم نیست تو که آن بید لب حوض را بخاطر داری!... همین امروز غروب برایش دو شعر تازه از نیما خواندم او هم خم شد...
-
:)
پنجشنبه 29 مرداد 1394 12:32
حالم خوب است اما گمانم مدتی است لبخندم درد میکند...
-
من!!!
پنجشنبه 29 مرداد 1394 12:17
اگر آمدی بد به دلت راه نده شهر همان شهر است کوچه همان کوچه خانه همان خانه... فقط من کمی مرده ام!