گاهی سرنوشت مثل طوفان شنی است که مدام تغییرِ سمت
می دهد.
تو سمتت را تغییر می دهی، اما طوفان دنبالت میکند.
تو باز می گردی، اما طوفان با تو میزان می شود.
این بازی مدام تکرار می شود.
طوفان که فرو نشست، یادت
نمی آید چی به سرت آمد و چطور زنده مانده ای .
اما یک چیز مشخص است: "از طوفان که درآمدی ، دیگر
همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پا نهاده بودی ".
#هاروکی_موراکامی
مامان میگه الان که تو میخوای بری مام که دیر میایم خونه،پس کی برامون ناهار بپزه ؟
من :بی زحمت خودتون...
میگه :حالا میخوای برای یه هفته مون غذا درست کن بذار توو یخچال!
من :⊙_⊙
هیچی دیگه دید اینجوری نگاهش میکنم خندید :)
*عنوان از رسول مختاری پور
فردا آخرین روز بودن پیش خانواده اس...
مامان و بابا تند و تند میرن و خرید میکنن یا هر یه ساعت یه بار بهم یادآوری میکنن که فلان چیز یادت نره هاااااااااااا...
اینجانب همچنان ریلکس تشریف دارم و حتی چمدونمم نبستم :)
دنیز پیام داده برا امتحانا استرس نداری ؟میگم نه اگه تو داری یه کم به من قرض بده :)
هیچی دیگه تا حدودی فحش خوردم ازش ،بعدشم کلی خندید :)
*عنوان از جمال ثریا
براش از قفسه های رنگی رنگی کتاب فروشیا ،از گلای خوشگل گلفروشیا میگم :)
در جواب همه ی ذوق من خیلی جدی میگه حالا هر کی ندونه فکر میکنه داری درباره ی مغازه های زرگری حرف میزنی!
اینبار ترجیح دادم فقط سکوت کنم ...
امروز اونقدر به مامان اصرار کرده تا راضی شده بعد مدرسه ببرتش موهاش رو کوتاه کنه!
عید موهاش رو کوتاه کرده بوده!
بهش میگم خوب حالا بدو برو حموم تا من میز رو بچینم...
تا پنج دقیقه جلو در حموم مونده بود و نمیخواست بره دوش بگیره!
در نهایت اینجانب شوتش کردم توو حموم و به زور حمومش کردم...
بعدشم بر خلاف میلش مرحله ی سشوار کشی شروع شده :)
الانم یک عدد پسر کوچولوی تمیز داریم اینجا که از رفت و اومدش به آشپزخونه مخصوصا حوالی یخچال معلومه انگار هوس ساندویچ همبرگر کرده برای شام :)
کمربندت را می بندی: هواپیما دارد به زمین می نشیند. پرواز کردن با سفر متفاوت است. چیزی که تو از آن رد می شوی، شکافی است در فضا. در خلا ناپدید می شوی، پذیرفته ای که برای مدتی در هیچ مکانی نباشی و خود آن مدت نوعی خلا در زمان است.
بعد دوباره بی هیچ ارتباطی با کی و کجایی که در آن ناپدید بوده ای، در لحظه ای و در جایی ظاهر می شوی. در این مدت تو چه می کنی؟ چگونه غیبت خودت را در دنیا و یا غیبت دنیا را در خودت پُر می کنی؟... می خوانی. از فرودگاهی تا فرودگاهی دیگر، چشمانت را از روی کتاب برنمی داری. و همین باعث می شود تا بپذیری که داری از روی چیزی می گذری و نه از روی هیچ.
عنوان: اگر شبی از شب های زمستان مسافری
نویسنده: ایتالیو کالوینو
مترجم: لیلی گلستان
ناشر: نشر آگه
پسر کوچولو سرماخورده ...
صداش گرفته و طبق معمول جلوی TV به حالت دراز کش غش کرده...
کل پاییز و زمستون رو بی ویروس گذروندیم حالا یه ویروس کوچولوی دوست داشتنی توو پذیرایی خونمونه!