زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

خونم

امتحان کمر رو دادم ، خونه رو تحویل صاحبخونه دادم ، وسایلمو امانت سپردم دست مربی،از خوابگاه برای ترم جدید اتاق گرفتم وبرگشتم ایران....


امیرعلی شیرینی چهارتا کمری رو که یه جا امتحان دادم، میخواد که قرار شده وقتی برگشتیم براش بخرم...


مامان نتونست دوری و دلتنگی رو تحمل کنه بابا هم دور بودن از مامان و پسر کوچولو رو ، در نهایت وسایلشون شد هفت تا چمدون!!!!که به سختی آوردیمش و برگشتن....

حالام مشغول مرتب کردن  خونه و مهمون بازییم....


یه گلو درد توووووووووووووپ یغه ی مبارک رو گرفته بود که هنوزم هست البته با شدت کمتری....



خوبم...شهرزادگاهم:)

آهنگ دانلود میکنم،کتابام رو با خودم آوردم،قرار موقت برم زومبا،با مامان افتادیم به جوون خونه،عروسی یکی از اقوام در پیشه،زود به زود میریم دیدن عزیز جون ، دختر خاله و شوهرشم زود به زود میان اونجا،همسایه ها بعد مدتهااااااااا و حتی سالهااااااا زندگی دور از شهرزادگاه منو دیدن ،سخت مشغول فوتبالیم:) ،استراحت میکنم،دوستام و مربی از شهر دانشجویی پیام میدن و میگن اندازه ی همین یه هفته ای که نبودی دلمون براااااااات تنگ شده:)



منتظر تابستونم....کنار همین درخت آلبالوی گوشه ی حیاط:)

دو ماه تعطیلم....


زمان...

زمان می گذرد.

خیلی چیزها تغییر می کند.

یک روز به خودت می آیی و میبینی که دوستان واقعیت را نشناخته ای و دشمنانت به تو لبخند میزنند!

کسانی را ازیاد برده ای که زمانی جزو بهترین هایت بوده اند ؛ با آدمهای جدیدی آشنا میشوی که هرکدام حس جدیدی درتو می کارند و گاهی خاطره ای قدیمی را درتو زنده می کنند ؛ بوی عطرشان گاهی قلبت را می فشارد.

ازبعضی مکان ها با ترس می گذری و خاطره های خنده دارت اشک آور میشوند...

یک روز صبح ازخواب بیدار میشوی و ازکنار درختی شکوفه دار می گذری که زمانی خالی ازبرگ بود و متوجه میشوی که گلفروشی سرکوچه را به دکه ی روزنامه تبدیل کرده اند و به این فکرمیکنی که زمان سرسخت ترین چیزها را تغییر می دهد.

حتی باورهایی که زمانی قلبت را میساختند.


#ناهید آقاطبا


تعطیلات

امتحانا تموم شده...

با نمره ی 95  قبول شدیم:)


امتحان کمر کاراته درپیشه:)



مغرور فروردینی...

باشه بشه همونی که میخواستی و میخوای...

امیر علی میگفت هنوزم تصمیمت همونه...

به امیر علی و نسترن و مامان گفتم که دیگه این بحث تمومه...


به گمونم شد همونی که میخواستی...نمیدونم چرا...شاید دیگه مهمم نباشه...


میپرسن ازت میگی هنوزم دوستش دارم اما نه نباید وابسته شم...

میخونن از چشمام بدون اینکه بگم دوست دارم اما هم مسیر مردی نمیشم که موندگار نیس و دلش توو دستاش نیست و محتاط عه....


ترسیدیم انگار...بلد نبودیم یا هر چی...نمیدونم...


بگذریم.... برای اولین بار انگار خوابام قرار نیس اتفاق بیفته...

پس میگم فقط خواب بوده و میگذرم  شاید مثل تو...


سر می رودگل از سبد،عطر از گل،باد از عطر،چنان که تصویر از آیینه و زیبایی تواز چشم من.

از خجالت آب شدم وقتی علی بهم گفت خاله فهمیده فکر و حسم درباره ی تو چیه....

و اینکه از تو هم پرسیده....


یا رضا و امین و وحیدو یه تعداد دیگه از دوستامونم به همین نتیجه رسیدن.....



یعنی این چند ماه رو سرمون عین کپک زیر برف بوده و خبر نداشتیم....

تو که میدونستی من نمیدونستم...

اگه علی نمیگف بازم متوجه نمیشدم....




*عنوان از عمران صلاحی


اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم.

تا حالا شده فکر کنین بقیه از چیزی که سعی داشتین کسی ازش باخبر نشه،با خبرن؟


خنده هام، چشمام،چشمات، بی خبر از ما بقیه رو خبر دار کردن....


وقتی که خودمونم نمیدونیم آخر مسیر  عه یا هنوزم هم مسیریم....


امان از چشمای من....پوووووووووووف.....




*عنوان از مولانا