زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

مسئله این است....

هوس یه خواب خرگوشی ِ طولانی مدت کردم....

خیلی طولانی  اونقدری که خستگیا وقت بیدار شدن نباشن....


+مدام میپرسم....

هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟





شاید همین باشه...

شاید خوشبختی همین باشه...


همین که ،خورشیدکه قصد دوباره بغل کردن آسمون رو میکنه ، چشمایی که هنوزم گرمه خوابه ،از جای گرم و نرمت و خوابای رنگارنگت دل میکنی و خودتو میسپاری به هوای خنک بهاری...


فقط میری و میری و ریه هات رو مهمون خنکی ِ نسیمای بهاری میکنی...


همین که میری رو جدول و آروم آروم قدم برمیداری و به این فک میکنی که هنوزم کیف میده راه رفتن رو همین جدولای بتنی:)


شایدم خوشبختی یعنی همین که موهاتو ببافی و خیره بشی به یکی از شلوغ ترین خیابونای شهر،به رفت و اومد آدما و وایستادن ماشینا پشت چراغ قرمز نگا کنی و به این فک کنی که حالا قدم بعدی برای زندگیت چیه؟


به گمونم به تک تک این ثانیه هایی که با هر بار پلک زدنمون میشه جزئی از گذشتمون ،حالا چه خوب یا بد،فک کنم توو تک تک این ثانیه ها چون شانس زنده بودن و زندگی کردن،افتادن و پا شدن ،گریه کردن و خندیدن،رویا دیدن و کابوس دیدن داریم،پس خوشبختیم...


به گمونم خوشبختی یعنی همین که هنوزم توو جاده ی زندگییم هر چند خسته و گاها لنگ لنگون، همین که توو مسیریم و قدم برمیداریم و میریم جلو،فک کنم همین ِ ...  


گمشده ای به اسم امید!

ازش میپرسم :اگه یه روز صب از خواب بیدار شدی و فهمیدی که حداقل همون روز امید به زندگی رو گم کردی چیکار میکنی؟


میگه :بدون امید که نمیشه زندگی کرد!

میپرسم که :خوب امیدت برا شب کردن  امروز چیه ؟


میگه ،گوش میدم،خوب آدما باهم فرق دارن!


به خیابونی که تازه داره بعد تاریکی زنده میشه نگا میکنم....

میگم:ولی من اگه یه روز امید اون روزم رو گم کردم حتما مابقی ِ  روزم میخوابم....


خواهران غریب!

جلل خالق!

الان به یه وب برخوردم که پستاش ،پستای وب خودمه بیشترش!

آدرسشم تقریبا شبیه وبه خودمه!

http://dokhtarebahmani-bsky.blogfal.ir

من قاطی کردم یا این وب ،خواهر گمشده ی وب خودمه!؟

هان؟؟


گاهی سکوت کن،حتم داشته باش نگاهم تلافی میکند سکوت لبهایم را...

هنوز همون آدماییم یا عوض شدیم؟


مسئله همون مسئله اس و حرفا همون حرفا و بی حوصلگی همون بی حوصلگی...

فقط من دیگه مثل قبل احساس ندامت نمیکنم و حتی وقتی میپرسی

"فک نمیکنی اگه نشه تهش چی میشه؟"

یا نگات میکنم یا نگاهم رو ازت میگیرم و پوزخند میزنم....


ابدا به این معنی نیس که دوستت ندارم،فقط اعتراف میکنم به اندازه و شدت قبل دوستت ندارم،نوعش فرق کرده...


ما همدیگه رو خیلی رنجونیدم...

از همه ی آدمای دنیا تو تنها کسی هستی که کاری ترین زخم ها رو بهم زدی...و من بیشتر از همه ی آدمایی که میشناختم تو رو دوست داشتم،شاید به همین دلیله که زخمات کاری تر بود...


هیچی مثل تصوراتت نیست و همین خسته ات میکنه...

من دیگه من سابق نیستم و تو مقاومت میکنی برای قبول کردنش و همینم من رو خسته میکنه،همینکه فک میکنی آرزوهات هنوزم برای من جالب!باور کن که دیگه جالب نیس،حتی میشه گف خسته کننده اس....


میگی امیدت مرده و هدفات رو گم کردی...یه کم دیر فهمیدی و هنوزم باور نکردی و هی تقلا میکنی که بشم همونی که دوس داری باشم...


پی ِ نگاهم رو که بگیری میبینی که دیگه به یه جاده ی مشترک نگا نمیکنم،باور کن اونقدر از مسیرت گفتی که من مسیرم رو گم کردم....متاسفم که قراره بازم ناامید شی...


کاش میشد بهت میگفتم چقدر خوب میشد اگه برای یه مدته طولانی همدیگه رو نمیدیدیم....

شاید اگه بدونی ناراحت بشی ولی وقتی نیستی آرومترم....


دیدی،من عوض شدم و توو هنوزم همونی  عزیز عقل کل من....


زن جنگجو....

بعضی ها جنگجو به دنیا میان و بعضیام ،زندگی بهشون یاد میده که جنگجو باشن!یعنی چاره ای جز جنگیدن براشون نمیذاره...


مثل مادری که برای درمان بچه اش عازم سفر میشه،باید صبرت زیاد باشه و حرفای مفت و باورای غلط رو نشنیده و نادیده بگیری....


ما هنوزم یاد نگرفتیم که آدم بیمارم به اندازه ی من و شمای سالم حق زندگی دارن...هنوزم فک میکنیم دنیا یعنی هر چی که من بهش باور دارم ،هر چی که من!فک میکنم درسته....


یکمم دنیا رو از زاویه ی دید بقیه نگا کنیم....


+ پیج ladantabatabaei  رو توو اینستا خوندم...بعضیا نمیدونم چرا نمیدونن حرفاشون میتونه یه آدم و حتی یه مادر رو اذیت کنه....


چشمانت را ببند و فکر کن روی صندلی چرخ دار به دنیا آمده ای،


این شهر" زنی" را که روی پای خودش  راه میرود،


دوست ندارد!



دنج ترین منظره ...

یه مدتیه که دیگه صدای موسیقی ای که کافه ی نزدیک خونه هر شب تا ساعت 10برای مشتریاش میذاشت ،نمیاد!

من به شدت دلتنگ آهنگای قشنگشم...


یه کافه ی کوچولوی خوشگل که از پنجره ی اتاقم میشه گل و گیاه قشنگی که توو حیاط کافه گذاشتن رو دید:)


ماگ به دست میرم سمت پنجره...

فقط صدای ماشینا و چراغای پیاده رو و بوی قهوه م،همین....