من از یکجایی همه چیز را رها کردم و کنار نشستم.
فکر میکردم که آخر خط است و باورم این بود که دیگر ادامه ای وجود ندارد. چقدر هم خوشحال و راضی بودم از آن آخر خط کذایی.
انتظار داشتم که برای دیگران هم آخر خط باشد، دیگران هم رها کنند و سرجایشان بنشینند.
دیگران اما رها نکرده بودند.
با قدرت و انرژی ادامه میدادند، از کنار من عبور میکردند و چه تند هم میرفتند.
من در کمال تعجب و حیرانی رفتنشان را نظاره میکردم. و برایم سوالها مطرح بود، به کجا میروند چنین شتابان!
برای دیگران اما انگار انتهایی وجود نداشت، انقدر که با انگیزه میرفتند.
و رفتن دیگران ناراحتم میکرد بجای اینکه خودم دوباره راه بیافتم.
هنوز راه نیافتاده ام، مطمئن هم نیستم که راه خواهم افتاد یا نه.
انرژی رفتن و رفتن و تا هنوز و همیشه ادامه دادن باید از یکجایی در گذشته های خیلی دور بیاید بنظرم، من این انرژی و انگیزه را نمیشناسم، اثری از آن در خودم سراغ ندارم.
امادیگران میروند و من ناراحتم. هر روز ناراحت تر از دیروزم. بازنده ی این بازی نابرابر منم قطعا
باید دست بردارم از این لجبازی با خودم....
اختتامیه ی امشب اعتراف عشق دوتا از همکلاسیامونه!
بعلههههههههه!!!
والا مام تعجب کردیم!
امیدوارم بهترین ها در انتظار شون باشه...
خیلی یهویی بود ولی تبریک یادمون نرفت :)
حواستان به خانه های زنان باشد،
احوالشان را از آینه هایشان بپرسید...
از گوشه کنار زندگی شان...
ساده نگیرید!
دست دل است که در آشپزخانه ی زنی مشغول زیر و رو کردن کتلت های توی ماهیتابه است،مربایی که با دقت تمام درست شده یا میز شام چیده شده برای ده دوازده نفر مهمان را اصلا ساده نگیرید...
عشق است، امید است پشت تمام این ها ...
اگر بوی زندگی از خانه ای که زنی ساکن آن است بلند نشد،اگر شعله اجاق گازش دائم گرم نبود،اگر گرد و خاک رنگ و روی پنجره هایش را گرفته بود؛
"اگر دست و دل زنی به کار نمی رفت"
بدانید یک جای زندگی اش می لنگد...
که اگر لنگ نباشد زن عشق دم می کند و مهر می ِکشد در ظروف ...
#زهرا_سرکارراه
یکی از نشونه های اینکه پسر کوچولو موقع تولد توو بیمارستان با بچه ی دیگه ای عوض نشده اینه که مثل من توو هر شرایط آب و هوایی و موقعیت مکانی ،قابلیت خوابیدن مثل خرس قطبی رو داره :)
نترسیدازاینکه دختربچه هایتان زمین بخورند،اجازه دهید گریه کنند اما دوباره بایستند.
بزرگتر که شدند گاهی از آنها بخواهید نان بخرند، حتی یک بار شده در صف بایستند.
مطمئن باشید به کسی در صف نانوایی تجاوز نمیکنندمطمئن باشید حرف در و همسایه که بگویند:" مرد نداشتند در خانه؟ " به پشیزی نمیارزد.
همانقدر که آنها را برای آشپزی تشویق میکنید برای تعمیر قفل اتاق هم ترغیب کنید.
دخترهایتان را اگر کلاس رقص میفرستید یک دوره هم دفاع شخصی بفرستید و باور کنید اینها به معنای فمنیسم بودن نیست...
دوره ای نیست که بخواهند زنها در معدن کار کنند، دوران ما خطرناکتر از این حرفهاست.
اینها را گفتم که دخترهایتان منتظر کسی نباشند که مثل پدرهایشان برایشان نان بیاورد!
که دنبال مردی مثل پدرهایشان در اینستاگرام و تلگرام نگردند.اینها را گفتم که دخترهایتان باور کنند میتوانند روی پای خودشان بایستند!که بدانند این روزها" جیگرم" به اندازه "ضعیفه" پنجاه سال پیش فحش است.
اگر رویای دخترتان خانم دکتر و خانم مهندس شدن است به او کمک کنید و بگویید "خانم آقای دکتر" و "خانم آقای مهندس" مدرک تحصیلی به حساب نمیآید .برای دخترهایتان لاک بخرید، رژ بخرید و به آنها بگویید زیباترینند.
نگذارید مات و مبهوت" عروسک" گفتنهای پسر مردم شوند.
به دخترهایتان بگویید هیچ خرس پشمی و هیچ دسته گل رزی به اندازه زحمت چندین و چندساله بزرگ کردنشان نمیارزد.
به آنها بگویید ازدواج، تنها هویت آنها نیست، که هیچ شوالیه ای با هیچ اسب سفیدی قرار نیست آنها را به هیچ قصری ببرد!
از دخترهایتان بخواهید برای به دست آوردن خواستههایشان کار کنند که بدانند شوالیهها خودپرداز نیستند، که ازدواج فقط و فقط برای درو کردن پاساژها نیست.
یادشان بیاورید در دوره ای که خواستگارها پدرزن پولدار میخواهند یا زن پولساز، باید سعی کنند خودشان شوهر خوبی باشند!
به دخترهایتان اجازه بدهید زمین بخورند و دوباره بایستند.
به دخترانتان اعتماد کنید و آنان را به تجربه های بزرگ دعوت کنید و بگذارید از حلقه ی بسته تجربه های کوچک، قابلیت رشد نایافته و دوباره تجربه های کوچک رهایی پیدا کنید و بعد از آن خیالتان از چند نسل بعد خودتان راحت باشد.
دکتر غزل رحیمی
چندتا از آهنگ های حامد همایون رو دانلود کردم ...
قسمت ،چنین کنم چنان کنم،شیدایی،دیوونگی ....
توصیه میشود ^_^