این روزها به شدت درگیر درسام،نه اینکه کتاب هی دستم باشه درس بخونم
کلا درگیری فکریم بیشتر از درس خوندنمه!!!
مثلا همین فردا که استاد نسبتا محترم طی یک عمل کاملا خود جوش تصمیم گرفتن از کل 600 نفر بچه های پیش آزمون بگیرن!!!
مام رفتیم به مسئول امتحانات آموزشگاه گفتیم که ما چون تازه اومدیم تو امتحان شرکت میکنیم ولی لطف کن اگه درصدا کمتر از شرط درصدی که دارین شد این سری زیر سیبیلی رد کن،اون بی تربیتم قبول نکرد
بابا آخه من هنوز 90 صفحه جزوه شو تموم نکردم آخه انصافه؟؟؟
ای تو روح مردم آزارش که دو روزه با این جزوه هاش نذاشته مثل آدم بخوابم!امشبم که همچنان بیدار تشریف دارم!!
خدا بهم رحم کنه من هنوز جزوه رو تموم نکردم چه جوری میخوام امتحان بدم آخه!حالا این به درک هفته ی بعدو بگو که استاد فیزیک عزیز به قول خودش در صورت بد بودن درصدا با پاره آجراز خجالتمون در میاد!کلا همچین استاد مهربونی داریم ما
ایشون کلا در حالت عادی نرمال نیستن چه برسه به اینکه اون اعصاب نداشته اش هم ضمیمه ی درصدای ما بشه!!!
از امتحان بی موقع روز جمعه هم که برگشتم ماجرای من و کنکور هم چنان ادامه داره!آخه شنبه یه امتحان خوشگل از یه فصل سنگین از زیست شناسی دارم!اونم شرط درصد داره!!!
حالا اونم تا شنبه صب تموم کردم شنبه بعد از ظهرم شیمی دارم با تکلیفای خاص استاد شیمی!
یعنی خدا این هفته ی پیش رومو به خیر بگذرونه....
دستانم شاید...
اما دلم نمیرود به نوشتن...
این کلمات به هم دوخته شده کجا؟
احساس من کجا؟
این بار نخوانده مرا بفهم
حالم خوب است
هنوز خواب میبینم ابری می آید
و مرا تا سرآغاز روییدن بدرقه میکند
تابستان که بیایید نمیدانم چندساله میشوم
اما صدای غریبی مرتب میگویدم:
پس تو کی خواهی مرد؟؟؟؟
به کوری چشم کلاغ ،عقاب ها هرگز نمیمیرند!!
مهم نیست
تو که آن بید لب حوض را بخاطر داری!...
همین امروز غروب
برایش دو شعر تازه از نیما خواندم
او هم خم شد بر آب و گفت:
گیسوانم را مثل ری را بباف...