-
از ازل تا آغاز
پنجشنبه 29 مرداد 1394 12:12
احساس میکنم دستانم به قدر کافی جوان نیستند نشان به آن نشان که روزهای خوب آرام آرام از کف دستانم سر میخورند و پرت میشوند به زمان های ماضی احساس میکنم کمی از زندگی را کم آورده ام مثلا از ازل تا آغاز را! حالا هی تلقین کنم به خودم ماه و ستاره و آسمان و بهار را روزی عاقبت همه چیز پاییز خواهد شد نه؟؟ من وحشت دارم... منکه...
-
روز دختر واقعی
یکشنبه 25 مرداد 1394 19:09
دختر روز نمیخواهد کمی امنیت به او بدهید تمام روزها روز دختر میشود
-
روزمون مبارک
یکشنبه 25 مرداد 1394 19:05
پدرم میگه اونایی که دختر ندارن نصف عمرشون هدر رفته صبح دخترتو ببینی که با موهای شلخته و صدای گرفته که داد میزنه بابا نیا تو اتاق همه چیزه یه پدره، به سلامتی دخترا که اگه نباشن تمام عروسکای دنیا بی مادر میشن روزمون مبارک
-
به مناسبت روزمون...
یکشنبه 25 مرداد 1394 19:00
من یه دخترم... با تلنگری بارانی میشوم... با کلمه ای عاشق میشوم با فریادی می شکنم زورم به تنها چیزی که میرسه بغض لعنتیه هنوز هم با مداد رنگی خانه ی رویاهایم را به تصویر میکشم من دخترم پر از راز...هرگز مرا نخواهی دانست... هرگز سرچشمه ی اشک هایم را نمیابی عاشق لوس شدنام قهر کردنام حسود شدنام... دختروونگی هام رو با هیچی...
-
چند سطر دنیای زنانه...
چهارشنبه 21 مرداد 1394 11:32
بانوی شعر هایت نیستم بانوی شعر های تو، حالا خود غزل نویس تنهایی ست که با واژه ها وضو میگیرد... در مردمک چشمهایت نیستم تا آیینه ی نگاهت، قاب چهره ام باشد! من مسافری به سرزمین تنهاییم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 مرداد 1394 11:24
این روزها حالم عجیب خراب است کسی از حال خرابم خبر ندارد می دانی که... کمی مغرورم... دردهایم را از همه پنهان میکنم اشک هایم اجازه ی چکیدن ندارند گلویم اجازه ی هق هق را ندارد هر روز با لبخند بیدار میشوم هر شب با اشک های محبوس در چشمانم میخوابم کسی از حال خرابم خبر ندارد...
-
یه تعریف ساده....
چهارشنبه 21 مرداد 1394 11:15
میدانی "مردانگی" از نگاه یک زن چیست؟ به خیالت جیب پر پول و مقام و هدیه های آنچنانی؟ رستوران های باکلاس و سیگار و مشروب؟ نه جانم،این ها نیست... مردانگی همه اش خلاصه میشود در یک کلام.... امنیت... امنیت میدانی چیست؟ محکم دستش را گرفتن... با دیوانگی هایش زندگی کردن... احساس زنانه اش را فهمیدن... امنیت یعنی دستت...
-
تو توی این دلایی خدا...دلایی از جنس عشق...
چهارشنبه 21 مرداد 1394 11:03
پدرش بهش گفت این 1000 تا چسب زخمو بفروش تا برات کفش بخرم... بچه نشست با خودش فکر کرد..."یعنی باید آرزو کنم هزار نفر یه جاشون زخم بشه تا من کفش بخرم؟...ولش کن همین کفشای پاره خوبه..." خدایا... گاهی دلهای بزرگ را آنچنان درون سینه هایی کوچک میگذاری، که شرمسار میشویم از بزرگی ای که برای خود ساخته ایم....
-
یه حقیقت !!!!!!
چهارشنبه 21 مرداد 1394 10:59
متن زیر رو از وبلاگ یکی از دوستان برداشتم.... ************************************************************************* این مطلب در اینستاگرام توسط خانمی که از همسرش دلگیر بود کپی شده.... "من و همسرم از هم خسته شدیم!دیگر احساسی بینمان نیست تقریبا هیچ حرفی با هم نمیزنیم،سرد و بی روح و شاید جدایی... چندی پیش یک...
-
چند خط ، من و خدا....
چهارشنبه 21 مرداد 1394 10:48
بر تل خاکی نشسته بودم که خدا آمد و کنارم نشست.... گفت:"مگر کودک شده ای که با خاک بازی میکنی؟" گفتم:"نه!ولی از بازی آدم هایت خسته شدم،همان هایی که حس میکنند هنوز از خاکم و روح تو در من دمیده نشده...من با این خاک بازی میکنم تا آدم هایت را بازی ندهم...." خدا خندید.... پرسیدم:"خدایا!چرا از آتش...
-
یه چند خط حس خوب...
چهارشنبه 21 مرداد 1394 10:37
سر بر شانه ی خدا بگذار تا قصه ی عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص در آیی قصه ی عشق،انسان بودن ماست اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست سرت را بالا بگیر و لبخند بزن فهمیدن احساس،کار هر انسانی نیست! احمد شاملو
-
متنی از تهمینه میلانی...
چهارشنبه 21 مرداد 1394 10:33
از همین امروز،وقتی بچه هایمان به مدرسه میروند،به ایشان بگوییم: عزیزم!من نمیخواهم تو بهترین باشی، فقط میخواهم تو خوشحال و خوشبخت باشی... اصلا مهم نیست که همیشه نمره ی بیست بگیری، جای بیست میتوانی 16 بگیری اما از دوران مدرسه و کودکیت لذت ببری... عزیزم!از "ترین" ها پرهیز کن، چرا که خوشبختی جاییست که خودت را با...
-
خدای من
چهارشنبه 21 مرداد 1394 10:13
گر نگهدار من آن است که من میدانم شیشه را دربغل سنگ نگه میدارد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 مرداد 1394 10:11
خدایا... دستم به آسمانت نمیرسد اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مرداد 1394 19:55
جسارت میخواهد نزدیک شدن به دورترین افکار زنی که روزها "مردانه"با زندگیش میجنگد و شبها بالشش از هق هق های "زنانه" خیس است...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مرداد 1394 19:47
من زنم زنی از جنس مادرت زنی از جنس همسرت هر گاه نگاهی نابهنگام از سر هوس بر من انداختی ناموس خود را در چشمان پلید رهگذران انسان نما حس کن...
-
خدایا عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم:)
دوشنبه 19 مرداد 1394 19:34
دل است دیگر .... بد عادت شده با این مهربانیهای وقت و بی وقتت... دل است دیگر،عشق را که بچشد عاشقی میکند برای معشوقش... ...این خوب بودنت هایت کار دست دلم داد... خدایا،عاشقتم.... همین
-
من و خدا...
دوشنبه 19 مرداد 1394 19:26
حس میکنم این روزها هیچ کس نمیداند در دلم چه میگذرد،جز تو.. زیرا در کتابت گفته ای: خدا حائل است بین انسان و قلبش
-
نقطه سر خط...
یکشنبه 18 مرداد 1394 11:04
پلک هایم سنگینی میکند چشم باز میکنمو به جایی که ایستاده ام نگاه میکنم اصلا یادم نمیاد این بی راهه را کی آمده ام!! زمزمه ی خواب های آشفته ام که در ذهنم جان میگیرد میمانم بین باور خواب بودن این خاطرات یا حقیقتِ بودن و زیستنم در این خواب ها... دیگر با باور اینکه مسیر بی راهه را طی کرده ام مشکلی ندارم حالا فقط به فکر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 مرداد 1394 10:06
من زنانه ایستاده ام تا حق خود را پس بگیرم... حق تمام ناحقی های هر روزه من زنم...همزاد بارون...
-
زندگی رو هوای من ؟یا حال و هوای نامعلومم ؟
پنجشنبه 15 مرداد 1394 11:04
من باید با این زندگی چیکار کنم ؟ با این منه خسته تا کجا میتونم برم ؟ من حال و حوصله ی مردنم ندارم چه برسه به زندگی! دلم دور شدن میخواد،یه مدت از همه کس و همه جا... دلم میخواد برم یه جایی که نه کسی منو بشناسه نه من کسیو...برا یه مدت طولانی فقط رفتن میخوام.... این موندنا دیوونم کرده!خدایا...بهم توان ادامه دادن...
-
بالاخره راننده شدم!
سهشنبه 13 مرداد 1394 12:07
بعد از حدود یک ماه آموزش و تمرین و رفت و اومد توی گرمای سی و نه درجه ای بالاخره توی امتحان گواهی نامه در اولین جلسه ی امتحان کتبی و عملی قبول شدم امروزم با دوستم بعد از مدتها قرار گذاشتیمو همدیگه رو دیدیم،به این استراحتا و شادیای کوچیک نیاز داشتم... خدایا بابت همین خوشیای کوچیکم شکر... از امروز باز رفتم توی حس و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مرداد 1394 15:03
دلم برای یک نفر تنگ است... نه میدانم نامش چیست... ونه میدانم چه میکند... حتی خبری از رنگ چشمهایش هم ندارم... رنگ موهایش را نمیدانم... لبخندش را هم... فقط میدانم که باید باشد و نیست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مرداد 1394 14:58
تنهایی اصلا هم عجیب نیست؛ تنهایی کسی شبیه به من است که نمیداند امروز چند شنبه است...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مرداد 1394 14:48
گاهی باید بی رحم بود نه با دوست نه با دشمن بلکه با خودت...! و چه بزرگت میکند آن سیلی محکمی که خودت میخوابانی توی صورت خودت...!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مرداد 1394 14:45
نگران من نباشید من خوبم...! از همان خوب هایی که پدربزرگم بود و صبح فردایش دیگر بیدار نشد...!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مرداد 1394 14:43
من گدایی محبت نمیکنم تنهاییم حرمت دارد...حرمت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مرداد 1394 14:22
خدایا... نمیدانم چه در آستین داری... اما به دست های مهربان تو... عجیب امیدوارم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مرداد 1394 14:17
هر روز بیشتر به این واقعیت پی میبرم که... زندگی را نمیتوان تحمل کرد... مگر دیوانگی چاشنی آن باشد... فریدریش نیچه
-
حرفهای یک دل
چهارشنبه 7 مرداد 1394 11:25