زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

چند خط ، من و خدا....

بر تل خاکی نشسته بودم که خدا آمد و کنارم نشست....

گفت:"مگر کودک شده ای که با خاک بازی میکنی؟"

گفتم:"نه!ولی از بازی آدم هایت خسته شدم،همان هایی که حس میکنند هنوز از خاکم و روح تو در من دمیده نشده...من با این خاک بازی میکنم تا آدم هایت را بازی ندهم...."

خدا خندید....

پرسیدم:"خدایا!چرا از آتش نیستم تا هر که قصد بازی داشت را بسوزانم؟"

خدا اما ساکت بود،گویا از من دلخور شده بود...

گفت:"تو را از خاک آفریدم تا بسازی،نه بسوزانی!تو را از خاک از عنصری برتر ساختم....از خاک ساختم تا با آب گل شوی و زندگی ببخشی،از خاک که اگر آتشت بزنندباز هم زندگی میکنی و پخته تر میشوی...با خاک ساختمت تا همراه باد برقصی....تو را از خاک ساختم تا اگر هزار بار آتش و آب و باد تو را بازی  داد،تو برخیزی،سر برآوری و در قلبت دانه ی عشق بکاری و رشد دهی و از میوه ی شیرینش لذت ببری...تو از خاکی ،پس به خاکی بودنت ببال....."

و من هیچ نداشتم برای گفتن به خدا....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.