زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

زیبا....

بعد از مدتها دیشب یه فیلم سینمایی ایرانی نگاه کردم و قشنگ همون وسطای فیلم فهمیدم که چرا چندسالی میشه فیلم ایرانی نگا نمیکنم ، از آخرشم که هیچی نگم...


:)

چشم پزشکم رو عوض کردم رفتم پیش چشم پزشک سابق مامان ، به خاطر دو ترم آخر و فشرده ی دانشگاه نتونستم سال قبل برگردم ایران برای چکاپ ، اونجام هر وقت وقت میکردم و تایم اداری هنوز تموم نشده بود و مشکلی پیش میومد استادم ویزیت میکرد هرچند اون همیشه سر عمل بود و من بین این بیمارستان اون بیمارستان در حالت دو...


خب چشمام ضعیف تر شده ، دکتر میپرسه هنوز عمل نمیکنی ؟ بهش توضیح میدم چندتا امتحان مهم برای معادل سازی و تخصص در پیش دارم و فعلا نمیتونم وقفه ای بین درس خوندنام بندازم ، با صبر گوش میده موافقت میکنه و میگه بعد عمل یه مدت نباید زیاد به چشات فشار بیاری و ما دکترام که متاسفانه هیچ وقت نمیتونیم همچین کاری کنیم و میخنده....


فعلا همین چند ماهی که اینجام به شدت نیازمند یاری چشامم....


به قول شجریان ِ پسر ،در گوش من میخوانیو هنگامه برپا میکنی....

بابا ، بدون اینکه بدونیم خیلی بهم شبیهیم و بدون اینکه سهمی درش داشته باشیم دو دنیای دیگه ایم....


زلف یک خاطره در باد پریشان می رفت...

قطعا وقتی علیرضا قربانی میخونه یه پنجره ای از سمت خوش و آب و هوا ترین جای دنیا باز میشه سمت من....


گویند که نور است پس از ظلمت بسیار دل روشن و سبزیم که شب دیر نپاید...

نتیجه ی شش سال زندگی دانشجویی شد چندتا جعبه و سه تا چمدون و یه مدرکی که قرار آخرای آگوست برسه دست دانشگاه و بعدش دوستم بره کارای اداری و ترجمه و ریز نمرات و این جور کاراش رو انجام بده و اندازه ی شش سال خاطرات خوب و بد:)

اولین تجربه ی دور بودنه طولانی مدتم از خونه بود ، خیلی چیزا بهم یاد داد که همیشه مدیون تمام اون اتفاقای خوب و بدم، حالام چند روزی میشه که برگشتم و اتاقم رو چیدم و درگیر خوندن یک سری کتاب گردن کلفت برای امتحان معادل سازی و بعدشم تخصصم....