زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

زندگی کن....

زندگی کن... 

و بگذار هر ممکنی پیش بیاید

بخوان،‌ پایکوبی کن، ‌فریاد بزن

گریه کن، ‌بخند، عشق بورز

مکاشفه کن،‌ بپیوند، تنها بمان

به بازار شو و گاه در کوهسار بیتوته کن. 

زندگی کوتاه است

آن را سرشار بگذران

تا آنجا که می توانی

و تلاش نکن که در برابر این نیاز مقاومت کنی



 #اشو




به وقت حس خوب:)

قطعا یکی از بهترین حس های دنیا کامل شدن شارژ باتری گوشیته وقتی که داری غش میکنی از بی خوابی و فقط منتظری اون صد او بالا ظاهر شه:)


زندگی مالامال از امتحانات و دوندگی یک دانشجوی دندانپزشکی

از صب ساعت شش و نیم تا شب ساعت چهار یه بند درس میخونم و سرکارم یام کلاس آنلاین دارم بعد خاله از من ناراحته چرا من شب رو نمی مونم خونه ی عزیز جون مهمونی!


عزیزم خداییش براتون قابل درکه در کنار همه ی اینا توو یه روز دوتا امتحان دادن بعلاوه ی کار کردن رو تحقیقام یعنی چی؟؟؟



از امتحانی به امتحان دیگر!

قشنگ سه چهارم انرژی من هر ترم، صرف امتحان دادن میشه...

دوتا امتحان در یک روز!!!

زیبا نیست!


شب را چه گُنه، حدیث ما بود دراز...

ویدیوکال زنگ زدن میخندن،میگم چی شده؟‌ میگن چه احساسی داری که ایران اومدنمون یک ساله شده؟ میگم حس خاصی ندارم،شده دیگه...
محدثه میگه ولی من یه کم دیگه هم بمونم به روانپزشک نیاز پیدا میکنم و نسترن هم پشت بندش میخنده...

  ادامه مطلب ...

هاچین و واچین عسل شیرین قصمون هنوز ناتمومه از اینجا به بعد کی میدونه که چی سرنوشتمونه....

اونی که به خاطر اختلاف ساعت مجبوره خروس خون توو کلاس آنلاین حضور فعال داشته باشه و همکلاسیاشم چک کنه و شاید حتی خروس سحرخیزم اون بیدار کنه ولی الان نشسته توو تاریکی آهنگ پرتغال من از طاهر قریشی رو گوش میده،منم....



شازده کوچولو

تنهایی میاد توو میشینه...نگاهی سمت در میندازم ،کسی نیست...

مامانش هم اتاق روبرویی رو یونیته و دکتر داره دندونش رو عصب کشی میکنه...نمیخوام نگرانش کنم پس نمیپرسم کسی دیگه ای باهات نیومده...

یه جفت دستکش برمی‌داریم و ازش میپرسم خاله کدوم دندونت درد میکنه؟

کم حرفه و اخمو ،دندونش رو نشونم میده و میگه ایناهاش...

هر جفت دندوناش دیگه فقط به درد کشیدن میخورن،جای نگرانیم نیست ،دندونای دائمیش خیلی زود جاشون رو پر میکنن...

تزریق رو میبینه اما مخالفتی نمیکنه نگاهش بین لبخند من و آمپول توی دستم میچرخه...

خودش همکاری می‌کنه ، کارم که تموم شد ازش میپرسم خب آقا پسر گل درد داشت؟

سرش رو به نشونه ی نه تکون میده و میگه کجا میتونم دهنم رو بشورم؟بهش توضیح میدم که باید یکم صبر کنه و الان نمیشه...مخالفت نمیکنه و با همون اخم می‌ره...


اعتراف میکنم بچه ی با جذبه ای بود...