زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

مسمومیت و سرماخوردگی با هم....

پریشب با یه معده درد شدید از خواب بیدار شدم و تا صب ساعت شش و نیم تمام چیزایی که توو این مدت خورده بودم رو بالا آوردم.... 


تا صب ساعت هفت معده درد امونم رو برید اما بی سر و صدا تحمل کردم تا بچه ها بیدار نشن... 


برای همکلاسیای کلاس جدیدم ویس فرستادم که نمیام.... 

تا ظهر خوابیدم البته خواب که چه عرض کنم بهتره بگم از هوش رفتم... 

تا عصر هم توو جام موندم.... 


عصر نیکو رو فرستادم برام بستنی خرید چند دقیقه بعدم مربی زنگ زد و جویای حالم شد، بچه ها بهش خبر داده بودن که مریض شدم.... 

گفت شب بعد تمرین با دخترا میاییم عیادت، گفتم پس نسکافه مهمون منین، خندید و گف مگه ما بیکاریم و بعدم خندید، منم به حساب اینکه شوخی میکنه حاضر شدم رفتم خونه ی تینا و مسعود چون مامانش از صب چندبار زنگ زده و گفته بود پاشو بیا چون فردا قراره برگرده ایران... 


تازه رسیده بودم خونه ی تینا که تلفنم زنگ خورد.... 

مربی بود، واقعا با دخترا اومده بودن عیادت.... 

با کلی شرمندگی عذرخواهی کردم که نیستم، مامان تینا کلی اصرار کرد که بیان شام ولی تشکر کردن و گفتن که برگشتنی امانتی م رو از reception بگیرم..... 

با کلی شرمندگی تشکر کردم.... 


شب بعد از یه مهمونی سه ساعته برگشتم خوابگاه.... 


سه تا مشمای پر گذاشته بودن....پر از میوه... 



امروزم که آبریزش بینی و عطسه شروع شده.... 


Mood

یه لیوان چای دارچینی دم کردم و کتابمم باز کردم بلکه چند خط بخونم البته اگر که این خستگی و خمیازه بذاره....