زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

زندگی...

چای که مرغوب نباشد چیزی به آن اضافه می کنم:

چوب دارچینی، هِلی، نباتی، شده چند پَر بهار نارنج،

چیزی که آن مزه و بو را تبدیل به عطر ِخوش و طعم ِخوب کند."


زندگی هم گاهی می شود مثل همین چای

باید با دلخوشی های کوچک طعم و رنگش را عوض کنی،

یک چیزی که امید بدهد به دلت،

انگیزه شود،

بنزین باشد برای حرکت ماشین زندگی ات،

بعد ماشین تخت گاز می رود تا آنجایی که باید

امید داشته باشید به تمام اتفاقات خوب و برای رسیدن به آن تلاش کنید....


نفسی همدم ما شو که نداریم کسی...

رفتم برا تعیین سطح بعد خیلی ریلکس دارم جواب میدم... 

نگام میفته به لیست سوالاتی که جلوی استاد ریزه میزمه... 


توو حینی که جواب میدم دارم با نگاهم نوشته ها رو میخونم که یهو  میگه خوب بذار سوالات رو یه کم شخصی تر کنیم ،در حال حاضر عاشق کسی هستی و رابطه ای بر همین اساس داری ؟

فکرم درگیر چیزایی که نوشته ،عکس العملم به سوالش یه بله ی غیر ارادی عه! 

پشت بندش متوجه میشم که الکی الکی فقط لفظی الان یه عاشق محسوب میشم! 

سریع تصحیح میکنم که نههههههههه! 


استاد میخنده و میگه حالا آره یا نه ؟

حالا من هر چی میگم ایشون فقط میخنده! احتمالاً فکر میکنه یهو از دهنم در رفته و الان دارم گندی رو که زدم جبران میکنم!



هیچی دیگه الکی الکی یه آره گفتم پشت بندش پنج دقیقه توضیح میدادم که هیچ خبری نیس! 


*عنوان از یغمای جندقی 


شاد آن صبحی کھ جان را چاره‌آموزے کنی...

با مسئولیت و سلیقه ی خودم برای امین جشن تولد گرفتیم :)

ساده برگزار شد اما همه خوشحال بودیم :)

به سعید و امیرعلی گفته بودم که لطفاً توو کار من دخالت نکنین ، نکردن... 

هانیه شکار لحظه ها کرده و چه عکسایی گرفته ^_^

پسرا مسئولیت دور نگه داشتن امین  از کلاس رو داشتن ...


غافلگیرش کردیم و همون لبخندش خستگی یه روز دوندگی رو ازمون گرفت :)



*عنوان از مولانا 

ماییم و خیالِ یار و این گوشه ی دل

بابا اومده و  مامان ضیافتی به پا کرده! ^_^


قرمه سبزی ،دلمه ،ترشی خونگی ،کیک خونگی من دیگه چی بگم :)

اصلاً دلمه و ترشی و دیگر هیچ ^_^


*عنوان از مولانا 


رنگ رؤیا زده ام بر افق دیده و دل تا تماشا کنم آن شاهد رویائی را

دیروز پسرا لیگ گل یا پوچ گذاشته بودن :)


وای اگه بدونین چه کیفی داشت! 

چه کارایی که نکردن! چه سوتیایی که ندادن! 


بعدم رفتیم سالن پینگ پنگ و  تا جوون داشتن پینگ پنگ بازی کردن :)



بعدشم که رفتم سر تمرین... 

و دو ساعت عین سربازایی که برای جنگ آماده میشن! تمرین کردیم! 

دیگه آخراش به روغن سوزی افتاده بودیم! ولی با وجود همه ی اینا شدید چسبید ^_^


*عنوان از شهریار 



یه روز ابری....

مدارکم رو باید ببرم ساختمون مدیریت... 

بعدشم باید برم و برای تولد امین کیک بخرم... 

سعید و امیرعلی میخواستن این کار و بکنن و من به شخصه به سلیقه ی دوتا خرس گنده ی خونسرد اعتمادی ندارم! 


امروز بابا میاد... 

تا آخر هفته میمونه و بعدم میره.... 


شادی

ازاو پرسیدم:مامان بزرگ،

مهم ترین چیز در زندگى چیست؟

جوابش را فراموش نکرده ام.

دخترم، فقط، یک چیز مهم است، شادى.

هرگز اجازه نده کسى شادى تو را بگیرد.

از آن زمان به بعد با گفته او زندگى مى کنم.

شوهرم هرگز علت واقعى جدایى ما رو نفهمید.

اگرچه علت ساده اى بود.

وقتى ازدواج کردم، شادى در قلبم بود.

اما جدا شدم، چون شادى تهدید مى کرد که از قلبم مى رود!



 کریستین بوبن

 دیوانه وار