زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

شنبه...

بعضی وقتا آدم یه چیزاییو به یکی میگه 

که بعداً از خودش سوال میپرسه 

"یعنی لازم بود بگم ؟"

نه اینکه به حرفایی که زدم ایمان نداشته باشم... 

دارم... 

اما... 

شاید به قول بابام بهتر بعضی چیزا رو حتی  اگه درسته نگی... 

میخوای کمک کنی ،ولی شاید میرنجونی... 

ساعت 11شب دوتا آدم خسته میتونن چیز مفیدی به هم بگن ؟

گمون نکنم! 

دارم چرت و پرت میگم الان و خودمم متوجهم... 

فک کنم اثرات سردردیه که از ظهر ول کنم نیس... و تازه انگار قصد رفتن کرده... 

این روزا دوستام زیادی حساس شدن... 

میگن این روزا گوشیت زیاد دستته! 

خبریه! ؟

و یا اینکه چی برا خودت میخونی ؟!

از بین این آدما میگذرم و میرسم به اتاقم... 

امروز یه روز کاری و درسیه انرژی بر بود... 

سردرد رو به علاوه ی کارایی که تو این هفته دارم بکنم میبینم که الان واقعاً دارم مینویسم که فقط این خط خطیای توی ذهنم کم شه... واضح شه... 

فردا صب به همه ی چیزایی که نوشتم فکر میکنم... 

به همه چی و همه کس 

ولی الان نه... 

فردا یه ساعتی فیلم این مدتو میذارم و میبینم ..

وقت نقد کردن فیلم خودمه... 

اما نه امشب ...

فردا... 



فردا.... 



دختر بهمنی کی بزرگ شد ؟!

پست زیر برخلاف پست قبلی با اینکه رمزداره 

ولی دوستایی که لینکن اگر که تمایل و حوصله اش رو داشتن رمز بهشون تعلق میگیره! 

چیز خاصی نیس فقط اینکه نمیدونم کی و چطور به این سن رسیدم که.... 

بگذریم.... 

اگر کسی خواست رمزو براش میفرستم.



من کی اینقدر بزرگ شدم ؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تردید دریا...


دریا، این مرکز تجمع بغض های زمین.. پرسه گاه نمناک این روزهای من.. . سر بر شانه های نرم خاک دارد و موج موج می گرید شاید.. به موسیقی باد و رقص بادبادکها در اوج... مالک بلامنازع خط افق.. فرودگاه خورشید.. ملجاء زورق های گمگشته و رازدار پر سکوت کشتی های مغروق هزار گنج.. .
دریا را دوست می دارم به وقت تنهایی.. . آنجا که منم و ننوی بلندم و یادواره های او.. . و منظره پیش رو که هر ثانیه به وجهی و هر دم، به صورتی در می آید.. ریسمانهای آویخته اما، از تکانهای گهواره گون من تا خدا ادامه دارد.. تا آرامش مطلق.. .تا یکی شدن.. تا جواب.
مدتیست دریا دل دل می کند.. . تا پای من پیش می آید.. می ایستد.. و دوباره به خود باز می گردد.. .نمی دانم، اما هر چه هست در این پیوستگی هاست در این تکرار چند میلیون ساله.. در این قطرات پیوند خورده و در این دنیای متلاطم و نا آرام .. .. .
می دانم.. . تا او تمام خود را بازگو نکند اوضاع همین است.. روز آزادی او همان زمانیست که در تمام زمین تسری یابد، همچو لحظه تولد زمین.. رها! مملو از عناصر مستعد تکثیر.. دنیایی پر از تک سلولی هایی که باز آهنگ آفرینش را تداعی خواهند نمود... دریا نشانه ی منتها ..دریا اول ... دریا.. آخر
دریا من... دریا تو... دریا مرگ... دریا تولد !!!


"علی.ب"





ادامه ی خرمایی و جالب :/

باورتون نمیشه این وقتی من حرف میزدم اونقدر ذوق میکرد و به صراحت اعتراف میکرد که ذوق میکنه من اصلا متعجب فقط نگاش میکردم! 

"تو چقدر جالبی! "

"وای تو چقدر دوست داشتنی هستی"

خلاصه اینکه من آخرشم نتونستم این خانمو راضی کنم که باور کن منم مثل خودتم... 

کاملا زمینی... شاید فرقایی با بقیه داشته باشم 

اما این تعریفات بعضی وقتا میشه اغراق... 

به شکرانه ی این خوشحال کردن ناخواسته ام 

کلاس و امتحانم کنسل شد... 

خدایا مرسی برای بارون.... 



خرمایی و جالب! :/

عاقا عجب گیری کردیما!! 

من 19ساله رنگ موهای خودمو مشکی میدونم ،

منتها انگار بقیه قبول ندارن :/

همیشه دوستان گرام معتقدن وقتی تو نور خورشیدی یا احیانا جایی هستی که نور به حد و 

انداز ی کافی هس ،موهات قهوه ای یا خرمایی رنگ بنظر میرسه... 

امروز با یه خانم وکیل آشنا شدیم و داریم گپ میزنیم من هی میبینم این وسط حرفاش چشماشو ریز میکنه و به موهام زل میزنه!o-o

یعنی یه لحظه برام جای سوال شد این چرا اینطوری میکنه! 

که خودش متوجه شد و توضیح داد موهات مشکی نیس خرماییه!! 

دقیقا قبلشم شنبم(دوستم)میگفت موهات دقیقا مشکی نیس یه جور قهوه ایه!! 

حالا اینا فقط دوتا نمونه ی بارزش بودن! 

موندم چرا بنظر خودم مشکیه موهام به نظر بقیه نه!!

کلاس امروز کنسل شد مجبور شدیم یه قسمت از مسیرو زیر بارون شدید برگردیم تا به خیابون برسیم... 

خیس شدیم شدید... 

برگشتم خونه هی جلوی آیینه به موهام دقت میکنم! آخرشم به نتیجه ای نرسیدم ^-^

این خانم وکیل عزیزم اونقدر از من تعریف کرد که داشتم کم کم به آدم فضایی بودن خودم 

ایمان میاوردم!! 

میگه چه شخصیت جالبی داری! 

تصور کنین درباره ی همین جمله حدوداً یک ساعت تمام گفت و پرسید و نظر داد! 

یعنی سوگند(دوستم)فقط نگامون میکرد میخندید! 

بنده از همینجا اعلام میکنم هر کسی نیاز به تجدید روحیه داره میتونم این خانمو بهش معرفی کنم... 

انصافاً خانم خوبی بود ولی خداییش من این همه عجیب و بی عیب و نقص نیستم... 

به خودشم گفتم منو شبیه این آدم فضاییا نبین منم یه آدمم مثل خودت! 

آخرشم فک کنم موفق نشدم قانعش کنم! 

میگه با این پشتکاری که تو میخونی حتماً اون چیزی که میخوای قبول میشی در ضمن هم روحیه ات هم کلا فیزیک و قیافتم میخوره به این شغل...


اعتقاد من...

من دیر زمانی ست 

خدا را در آغوش فشرده ام! 

من سال هاست در بهشت می زیسته ام،

بی تردید،بی دلهره ،بی عذاب کارهای نکرده... 

من سال هاست که دیگر به گناه اعتقادی ندارم!!


از شاعر مورد علاقه ام... 

"میلاد تهرانی "