زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

شب پایدار نیست....

گاهی چنان درین شب تب‌ کرده عبوس پای زمان به قیر فرومی‌رود که مرد اندیشه می‌کند: شب را گذار نیست! اما به چشم‌های تو ای چشمه امید شب پایدار نیست! 



#هوشنگ_ابتهاج


شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید ، شب را چه گُنه ، حدیث ما بود دراز ...

این روز ها زندگی یک جایی بین صف طولانی کتاب هام خلاصه شده ، بین کتابهایی که هنوز نخوندم ،اون هایی که نصفه و نیمه هستن و اونهایی که در لیست سفارشن...


بین تمام اتفاقاتی که به کندی و خلاف میل پیش میرن و یا روزهایی که با تمام قوا یهو دیروز میشن...


بین دغدغه های ناتموم کاری و درسی و زندگی شخصی...


زندگی شاید حتی مثل من عمیقاً منتظر امتحان هایی هستش که یک سال بعد باید بدم همینقدر نزدیک و هم قدر گیج و منگ و همین قدر نگران و همین قدر در عین خستگی و دلواپسی و بدو بدو اما شاید امیدوار...



زندگی در نزدیکی های سی سالگیه...


هنوز 26 ولی سی سالگی به طور بارزی نزدیکه...





#عنوان از مولانا



نتیجه ی چهار سال همکلاسی بودن:)

آذین از طرف دانشگاه رفته کارآموزی توو یکی از کشورای اطراف کشور دانشجویی میگه سه تا از هم گروهیام همکلاسیای تون...


میگم میدونم خودم اسماشونو فرستادم ، لیستاشونم دست من بود ، خبر دارم....


میگه پسر باورم نمیشه اینا اینقدر ازت میترسن حتی وقتی حرفتم میشه صاف میشن اصلا جدی میشن یعنی قشنگ مشخصه حساب میبرن...


میگم ترس نه ، لطفاً دارن ، احترام متقابل داریم


میگه نه بابا حتی خودشونم گردن میگیرن که ازت میترسن بعدم میخنده ، قهقهه میزنه...


میگم هم گروهیای من به جز دو نفر همه پسرن ، یازده تا پسر شر و شیطون ، قد و قواره هم که اصلا نگم ، خودم وقتی نگاهشون میکنم دقیقا با تمام قوا بالا رو نگا میکنم ، اونقدر هم شلوغن که قشنگ همه به اسم همه شون رو میشناسن ، از بس شلوغن ، از وقتی از کورس دو باهم همکلاسی شدیم حتی یه مورد هم شکایتی و مسئله ای پیش نیومده...



صدای قهقهه اش پشت تلفن میاد ، میگه نساء شاید باورت نشه ولی این خرسای گنده حتی انکار نمیکنن که ازت میترسن ....



چالش اسم با پسرک همکلاسی:)))))

یکی از همکلاسیام که اردنیه اون اوایل که همکلاسی شده بودیم بعد مراسم معارفه خیلی جدی بهم گفت آخه چطوری ممکنه ؟

پرسیدم چی ؟

گفت اینکه اسمت نساء باشه

اصلا متوجه حرفش نشدم اونم متوجه شد و با همون جدیت ادامه داد یعنی چطور ممکنه اسمت رو بذارن زن؟آخه اصلا اسم نیس که...


جواب دادم حالا که شده :)))))))


تا مدتها هر وقت با شک صدام میکرد یاد حرفش میفتادم و بعد از رفتنش میخندیدم الان خیلی ساله خودشم عادت کرده مثل نقل و نبات نساء نساء میگه:)))))))


:)

به احتمال زیاد خاله ته تغاری امسال بخواد بعد چنننننندیننننننن سال بالاخره راهی مسیر پر پیج و خم زندگی مشترک شه اما خب نکته اش چیه ؟


اینکه دقیقا زمانی که من کشور دانشجوییم و به خاطر همون دلایلی که گفتم با وجود کارت اقامت و همچنین سخت گیری های کشور دانشجویی برای جلوگیری از انتقال هر گونه بیماری اعم از کرونا و آبله و هر چی میکروب و ویروس ،رفت و اومدا فقط با اجازه ی وزر///ارت امور خا/////رجه ی اونا محدود شده:)


زیبا نیست ؟ خب عزیزم عین آدم اول تابستون میگفتی یا نگه میداشتی عید....


هممممممم.....


قشنگ حکایتی شده برا خودش

کلا به غیر از سال کالج ، همه ی سالای تحصیلیم حتی امسال هم کشور دانشجویی رفتن من مکافاته ، قشنگ اینجا یه اتفاقی میفته روی ذهنیت کل مردم دنیا تاثیر میذاره بعد یهو برای برگشتن ما  کلی دنگ و فنگ و بدو بدوی بچه ها و و این نهاد و اون نهاد و وزرا/ت و س/فا/رت و پا در میمونی خود دانشگاه لازمه....



خب عزیزم بذار من مثل یه آدم نرمال امسالم تموم کنم بعد کلا با همه ی دنیا دعوا کن فقط بذار یه امسالم تموم بشه....


هم بازی بچگی مامان میشه:)

دختر خاله بارداره و دخترش آخرای پاییز و یا اولای زمستون بدنیا میاد:)