زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

لوسی می

چند روز قبل مامان وسط حرفاش گف که لوسی خونریزی کرده و زیر عمل تاب نیاورده....

داییم به شدت ناراحته و چند روزه حرفم نمیزنه....


سگ کوچولوی سفید با لکه های قهوه ای روشن....


من زیاد برات حرف زدم و توم گوش دادی و وقتایی که بعضم گرف لیسم زدی....

مهربون بودی و دوست داشتنی،امیدوارم زیاد درد نکشیده باشی و الانم توو آرامش باشی...


بعد هشت سال عادت به جای خالیت سخته،از خونه ی عزیزجون دورم و هنوز نمیدونم اونجا بدون تو بعد از این همه سال چطوریه....



بدون دوست دارم و دلم برات تنگ میشه....خیلی خیلی زیاد...


غرق آرامش باشی  لوسی می عزیز....

بدون جات همیشه خالیه....



هم اتاقی های جدید من:)

هم اتاقیام یکشون همکلاسی سال قبلمه اسمشم شقایق عه... اون یکیم یه دختر مو سیاه ورودی همین ساله که یه گربه داره،اسم خودش تینا اسم گربه اش هم لئو:)


یعنی دقیقا شبیه گارفیلده،خیلیم لوس و مغرور و حرص درآره   و بیشعور:))))))

البته دوسش داریم:)


هم تینا هم شقایق هر دوشون تک دخترن....


و تینا جانه جان هم که به قول یکی از دوستان کرکس عاشقه،اسم جفت سه ساله اش هم مسعوده....


الانم بچه ها خوابیدن و بنده مشغول درسم....

شقایق سرماخورده و بهش قرص دادم،تینام که استرس روز اول دانشگاهش رو داره و الانم بد از کلی غر غر من که بخواااااااب گرف خوابید...



حالا من موندم و خیل عظیمی از درسا و کتابایی که هر کدوم یه سلاح سرد محسوب میشن و لئویی که این وقت شب بازیش گرفته داره خاک میریزه توو سر وسایل من:/

حالا بازم جای شکرش باقیه اون ناخنای مخوفش رو دوستم سارا امروز اومد گرف....


اصلا این گربه زلزلیه برا خودش!

از بین این همه جا اومده توو تخت من سرشو گذاشته رو کتابای من یه دستشم رو کیفم!

الانم داره کم کم لا لا میکنه آتیش پاره:)))))))))  


دل من آزرده ست رفته و پیدا نیست به کجا و پی کی ؟! من خودم حیرانم…

اتفاقات زیادی افتاد...


از مرخصی یه ساله ی سین و تلاش های ناسرانجام منو،امیرعلی و وحید تا اتفاقاتی که حتی پردازشش برا خودمم سخت بود....


اینکه امیری که میگف تو برام مثل خواهری بتونه به چشم یه زن به من نگا کنه تا اینکه بگه بیا بعد تخصص ازدواج کنیم و من بعد از کلی خنگ بازی بفهمم چی به چیه و بگم سختیاش به کنار ولی اگه فک میکنی مرد میدونی پس رسمیش کن تا اول نسبت مون رو بدونم و بدونن بعد هر چی باشه با هم حلش میکنیم وفقط با این شرط جوابم به سوالت مثبته،بعدم که غرق فکر شد و ساکت و بعد هم انگار داشت در میرفت از من و منم بهش گفتم اگه داری اذیت میشی یا میخوای به روت نیاری لازم نیست اینقدر تلاش کنی بسپار به من تا فاصله ها رو تنظیم کنم که کردم دقیقا مثل یه همکلاسی معمولی که حتی نزدیکم نیستیم باهاش برخورد میکنم،حقیقتش پشت همه ی اینا رنجیدم از بحثی که خودش پیش کشید و پیشنهادی که خودش داد و بعدم در رفتناش ولی صدمی به روم نمیارم....


در نهایت هم امروز اتاقمو عوض کردم و ثنا رو خوشحال:)



اومدم اتاق دوستام البته دوستام و لئو،لئو گربه ی تیناس،یه گربه ی لوس و مغرور و خوشگل:))))))))


الانم میدونم کم کار شدم اما وقتی خودمم نمیدونم چی به چیه نمیدونم باید از چی بنویسم...


پیشنهاد امیر رو همون روز به مامان گفتم و الان نمیدونم این سکوت و فرار امیر رو درست معنی کردم یا نه اما به گمونم یعنی بیخیال شو نسا چون الان نمیتونم....فردا پس فردا که مامان پرسید چی شد باید بگم یهو تغییر رویه داد....هاله میگه شاید هنوز داره میسنجه که میتوه یا نه...

من میگم پا پس کشید حالا چرا نمیدونم....


نشستم دارم درس میخونم به روی خودم نمیارم که ساکته ،صب و شب شیرجه زدم توو کتابام توو دانشگاه....


بعضی وقتا خوبه که کارام اونقدر زیاده که مجال فکر کردن و سر خاروندن بهم نمیده.....




*عنوان از بهار کاظمی


بی حساب از چه سبب این همه زیبا شده ای ؟!

همه چی یهویی شد...

اینقدر نزدیک بودی و من ندیدمت؟




*عنوان از  استاد شهریار