زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

تولد زمستان

چه سخاوتمند است پاییز 


که شکوه بلندترین شبش را 


خالصانه پیشکش تولد زمستان کرد... 


زمستانتان سفید و سلامت 



یلدا مبارک.... 




یه خواب بد... کابوس.....

بعد از مدت ها یه خواب یه ساعته ی بعد از ظهری... 


شروع کابوس... 


فرار... 


فرار... 


وحشت... 


از خواب پریدن... 


نفسای تند... 


تپش قلب... 


بوم ،بوم ،بوم...


نگا کردن به اطراف برای مطمئن شدن 

از اینکه ،هر چی که دیدی فقط یه کابوس بود 

و 

تو الان تو اتاقی... کسی دنبالت نیس... 

و دوباره برای اینکه مطمئن شی 

میشینی و بازم به اطراف نگا میکنی... 


بوم بوم بوم 


صورتتو مهمون آب سرد میکنی 

تا این آتیشی که افتاده به جون گونه هات 

کم شه... 


یه بار دوبار سه بار چهار بار پنج بار 

اونقدر آب میپاشی به صورتت که حتی موهای باز پریشونت هم خیس میشه... 

همونایی که تو خواب که میدویدی 

پریشونتر میشد ...


لعنت به همه ی کابوسا.... 


زل میزنی به خودت توی آیینه 

فقط زل میزنی... 

بعد زیر لب میگی 

"ایشاا... که خیر... 

ولی لعنت به کابوسا "


لعنت به همه ی کابوسا.... 





دوستی از جنس پاییز...

تو شبیه یک باران نرمی، خیس نمیکنی، احساس آدمی را طراوت میدهی...

شبیه یک خیابان در یک عصر پاییزی، با برگهای زرد و نارنجی روی پیاده رو هایش، گرم و سرد، ملس، لابلای رایحه سبک یک یادآوری خوش، یک پیاده روی کوتاه و حرفهایی که هرکدام چند لایه دارند.....

دیدن خوابت هم گاه ناغافل لابلای روزمره های پیچیده در عادت های سخیف زندگی، حال آدمی را خوب میکند. روزگارت به کامت ...


زندگی آواز است....

زندگی را تو بساز...


نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف..


زندگی یعنی جنگ، تو بجنگ..


زندگی یعنی عشق..


تو بدان عشق بورز... 


زندگی یعنی رنگ، تو چنان پر رنگ باش،


تابلو زندگیت را تو بکش


زندگی یعنی حس، تو پر از احساسی


معدن عشق بشو، تو خودت الماسی


زندگی آواز است، به چکاوک بنگر!


هنوز زنده اید ؟

آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛

برای آنها تنها نشانه ی حیات؛

بخار گرم نفس هایشان است!

کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی!

از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟ ...


لبخند بزن....

لبخند بزن؛

برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند،

تجربه ثابت کرده است که گاه قوسی کوچک ، میتواند معماری بنایی را نجات دهد ...




زندگی شاید آن لبخندی است که امروز دریغش کردیم...

شب آرامی بود


می روم در ایوان، تابپرسم از خود


زندگی یعنی چه؟


مادرم سینی چایی در دست


گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من


خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا


لب پاشویه نشست


پدرم دفتر شعری آورد، تکه بر پشتی داد


شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش


 زیبای یقین


با خودم می گفتم :


زندگی،  راز بزرگی است که در ما جارست


زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست


رود دنیا جاریست


زندگی ، آبتنی کردن در این رود است


وقت رفتن به همان عریانی که به هنگام


 ورود آمده ایم


دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟


هیچ!!!


زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند


شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری


شعله گرمی امید تو را ،  خواهد کشت


زندگی درک همین اکنون است


زندگی شوق رسیدن به همان


فردایی است ، که نخواهد آمد


تو نه در دیروزی ، و نه در فردایی


ظرف امروز ، پر از بودن توست


شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی


آخرین فرصت همراهی با ، امید است


زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک ،


به جا می ماند


زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ


زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود


زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر


زندگی ، باور دریاست در اندیشه ماهی ، در تنگ


زندگی ، ترجمه روشن خاک است ، در آیینه عشق


زندگی ، فهم نفهمیدن هاست


زندگی ، پنجره ای باز،  به دنیای وجود


تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست


آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست


فرصت بازی این پنجره را دریابیم


در نبندیم به نور ، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم


پرده از ساحت دل برگیریم


رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم


زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است


وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندی ست


زندگی ، شاید شعر پدرم بود که خواند


چای مادر ، که مرا گرم نمود


نان خواهر ، که به ماهی ها داد


زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم


زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت


زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست


لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست


من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.