-
.....
پنجشنبه 2 فروردین 1403 23:11
به قول فریدون مشیری: غم زمانه به پایان نمیرسد برخیز! به شوق یک نفس تازه در هوای بهار...
-
اندوه کسی را نکشت اما ما را از همه چیز تهی ساخت...
چهارشنبه 16 اسفند 1402 02:03
دقیقا یک ماه از شروع بیست و هشت سالگی میگذره و این مدت بیشتر از همیشه توو فکر این هستم که این همه نابسامانی رو چطوری میتونم به سامان برسونم.... جوابش هنوز دوره.... # عنوان از محمود درویش
-
Mood
چهارشنبه 16 اسفند 1402 02:02
ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان، و یا آوایی از جایی ، کجا؟ هرگز نپرسیدم . #مهدی اخوان ث الث
-
به قول ایشون I used to be young :)
چهارشنبه 5 مهر 1402 11:22
Take onе, pour it out, it’s not worth cryin’ ’bout The things you can’t erase Like tattoos and regrets, words I never meant And ones that got away Left my livin’ fast somewhere in the past And took another road ....
-
هممممم....
چهارشنبه 5 مهر 1402 11:13
«من استاد سخنگفتن در سکوتم. در تمام زندگیام با سکوت سخن گفتم و سرتاسر تراژدیهای زندگیام را ساکت زیستهام.» #یادداشتهای زیرزمینی #فئودور داستایفسکی
-
زیبا....
چهارشنبه 21 تیر 1402 07:55
بعد از مدتها دیشب یه فیلم سینمایی ایرانی نگاه کردم و قشنگ همون وسطای فیلم فهمیدم که چرا چندسالی میشه فیلم ایرانی نگا نمیکنم ، از آخرشم که هیچی نگم...
-
:)
سهشنبه 20 تیر 1402 08:26
چشم پزشکم رو عوض کردم رفتم پیش چشم پزشک سابق مامان ، به خاطر دو ترم آخر و فشرده ی دانشگاه نتونستم سال قبل برگردم ایران برای چکاپ ، اونجام هر وقت وقت میکردم و تایم اداری هنوز تموم نشده بود و مشکلی پیش میومد استادم ویزیت میکرد هرچند اون همیشه سر عمل بود و من بین این بیمارستان اون بیمارستان در حالت دو... خب چشمام ضعیف تر...
-
به قول شجریان ِ پسر ،در گوش من میخوانیو هنگامه برپا میکنی....
دوشنبه 19 تیر 1402 12:17
بابا ، بدون اینکه بدونیم خیلی بهم شبیهیم و بدون اینکه سهمی درش داشته باشیم دو دنیای دیگه ایم....
-
زلف یک خاطره در باد پریشان می رفت...
شنبه 17 تیر 1402 13:03
قطعا وقتی علیرضا قربانی میخونه یه پنجره ای از سمت خوش و آب و هوا ترین جای دنیا باز میشه سمت من....
-
گویند که نور است پس از ظلمت بسیار دل روشن و سبزیم که شب دیر نپاید...
چهارشنبه 14 تیر 1402 11:57
نتیجه ی شش سال زندگی دانشجویی شد چندتا جعبه و سه تا چمدون و یه مدرکی که قرار آخرای آگوست برسه دست دانشگاه و بعدش دوستم بره کارای اداری و ترجمه و ریز نمرات و این جور کاراش رو انجام بده و اندازه ی شش سال خاطرات خوب و بد:) اولین تجربه ی دور بودنه طولانی مدتم از خونه بود ، خیلی چیزا بهم یاد داد که همیشه مدیون تمام اون...
-
.....
سهشنبه 15 شهریور 1401 23:17
آرزوها خود را می بازند در هماهنگی بیرحم هزاران در بسته آری؛ پیوسته بسته! خسته خواهی شد...... #فروغ_فرخزاد
-
چه درهم پیچ و گره خورده است درونم..!
سهشنبه 15 شهریور 1401 23:10
یعنی یه جوری همه چی بهم گره خورده و در عین حال رو هواست که خودمم کلافه میشم.... همه چی تا یه قدمی قطعی شدن و حل شدن میره اما دقیقا یک قدمی بووووووم ، محو میشه.... میدونم میگذره و رو روال میفته اما فعلا کلافه ام. ...
-
تشخیص دوستم بعد پنج سال دوستی:)
پنجشنبه 10 شهریور 1401 12:49
"isolophilia" آیسولوفیلیا، واژه ی انگلیسی؛ میل شدید به تنهایی و تنها موندن. به آدمایی گفته می شه که تو سختیهاشون تنها موندن رو به حرف زدن با بقیه ترجیح می دن، می رن تو کنج خلوت خودشون گم می شن و تا حالشون بهتر نشه ازش بیرون نمیان. +اینو برام فرستاده میگه این تویی...
-
شب پایدار نیست....
پنجشنبه 27 مرداد 1401 07:44
گاهی چنان درین شب تب کرده عبوس پای زمان به قیر فرومیرود که مرد اندیشه میکند: شب را گذار نیست! اما به چشمهای تو ای چشمه امید شب پایدار نیست! #هوشنگ_ابتهاج
-
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید ، شب را چه گُنه ، حدیث ما بود دراز ...
پنجشنبه 27 مرداد 1401 07:42
این روز ها زندگی یک جایی بین صف طولانی کتاب هام خلاصه شده ، بین کتابهایی که هنوز نخوندم ،اون هایی که نصفه و نیمه هستن و اونهایی که در لیست سفارشن... بین تمام اتفاقاتی که به کندی و خلاف میل پیش میرن و یا روزهایی که با تمام قوا یهو دیروز میشن... بین دغدغه های ناتموم کاری و درسی و زندگی شخصی... زندگی شاید حتی مثل من...
-
نتیجه ی چهار سال همکلاسی بودن:)
یکشنبه 23 مرداد 1401 09:11
آذین از طرف دانشگاه رفته کارآموزی توو یکی از کشورای اطراف کشور دانشجویی میگه سه تا از هم گروهیام همکلاسیای تون... میگم میدونم خودم اسماشونو فرستادم ، لیستاشونم دست من بود ، خبر دارم.... میگه پسر باورم نمیشه اینا اینقدر ازت میترسن حتی وقتی حرفتم میشه صاف میشن اصلا جدی میشن یعنی قشنگ مشخصه حساب میبرن... میگم ترس نه ،...
-
چالش اسم با پسرک همکلاسی:)))))
یکشنبه 23 مرداد 1401 08:58
یکی از همکلاسیام که اردنیه اون اوایل که همکلاسی شده بودیم بعد مراسم معارفه خیلی جدی بهم گفت آخه چطوری ممکنه ؟ پرسیدم چی ؟ گفت اینکه اسمت نساء باشه اصلا متوجه حرفش نشدم اونم متوجه شد و با همون جدیت ادامه داد یعنی چطور ممکنه اسمت رو بذارن زن؟آخه اصلا اسم نیس که... جواب دادم حالا که شده :))))))) تا مدتها هر وقت با شک...
-
:)
یکشنبه 23 مرداد 1401 08:51
به احتمال زیاد خاله ته تغاری امسال بخواد بعد چنننننندیننننننن سال بالاخره راهی مسیر پر پیج و خم زندگی مشترک شه اما خب نکته اش چیه ؟ اینکه دقیقا زمانی که من کشور دانشجوییم و به خاطر همون دلایلی که گفتم با وجود کارت اقامت و همچنین سخت گیری های کشور دانشجویی برای جلوگیری از انتقال هر گونه بیماری اعم از کرونا و آبله و هر...
-
قشنگ حکایتی شده برا خودش
یکشنبه 23 مرداد 1401 08:44
کلا به غیر از سال کالج ، همه ی سالای تحصیلیم حتی امسال هم کشور دانشجویی رفتن من مکافاته ، قشنگ اینجا یه اتفاقی میفته روی ذهنیت کل مردم دنیا تاثیر میذاره بعد یهو برای برگشتن ما کلی دنگ و فنگ و بدو بدوی بچه ها و و این نهاد و اون نهاد و وزرا/ت و س/فا/رت و پا در میمونی خود دانشگاه لازمه.... خب عزیزم بذار من مثل یه آدم...
-
هم بازی بچگی مامان میشه:)
یکشنبه 23 مرداد 1401 08:38
دختر خاله بارداره و دخترش آخرای پاییز و یا اولای زمستون بدنیا میاد:)
-
در سکوت صدایی است ، دلی باید که دریابد...
پنجشنبه 20 مرداد 1401 07:03
باید یک اتاقی میبود برای وقت هایی که ترافیک فکرهای توی سرت زیاده و صدای خودت بین اون شلوغی گم میشه... باید یه اتاقی میبود که همه ی اون فکر ها رو میذاشتی توو اون اتاق تاریک و درو میبستی و میرفتی سراغ کارات و هر وقت که نفس تازه میکردی برمیگشتی تا باهاشون رو درد رو شی.... #عنوان از شمس لنگرودی
-
یک عدد نن جون:)
یکشنبه 16 مرداد 1401 07:36
کشور دانشجویی منو به شدت سحرخیز کرده چون اگه خلافش باشه اون روز به خیلی از کارات نمیرسی و من اینو دوست دارم، بیدار شدن قبل طلوع آفتاب وقتی هوا گرگ و میشه... البته شیوه ی نن جونیم میشه بهش گفت که سر شب میخوابن کله ی سحر بیدار میشن:)
-
آه از این غربت نزدیک و از آن حسرتِ دور....
شنبه 15 مرداد 1401 13:01
صبح توی پیج یکی از دوستای دوران مدرسه ام چرخ زدم ، داشتم دنبال دوستای دوران مدرسه ام میگشتم ، پیچ چندتایی شون رو پیدا کردم ، ریکوئست ندادم فقط نگا کردم ، اکثرا همگی ازدواج کرده بودن و چندتایی شون هم بچه داشتن .... حس عجیبیه ! اونا همه شون توو ذهن من هنوزم همون دختر دبیرستانیای شر و شیطون بودن و الان خانم های جوونی که...
-
زیبا
پنجشنبه 30 تیر 1401 23:03
یک سرماخوردگی خوشگل تابستونی نصیبم شده:)
-
بیست و شش سالگی...
جمعه 24 تیر 1401 08:11
اگر از من بپرسن بیست و شش سالگی چطوره ؟ باید بگم متفاوته... بزرگ شدم و میدونم که بعد از هر ظهر آفتابی یه شب در پیشه و بعد از هر شب یه طلوع ، بعد از هر نسیم خنک یه بوران و بعد هر بوران یه هوای مطلوب... و جالب اینکه دیگه نه رفتن شادی منو میترسونه نه اومدن غم غمگینم میکنه ، میدونم که در جریانیم و میگذره.... هم خوشی و هم...
-
که زخم هر شکست من، حضور یک جوانه شد :)
جمعه 24 تیر 1401 07:54
برای تعطیلات برگشتم خونه... سال آرومی رو گذروندم پر از بدو بدو بود پر از دغدغه های جدید ولی آروم بود... سپتامبر دیگه سال آخری میشم و نه ماه آخرم رو توو کشور دانشجویی خواهم گذروند... حس جالبیه حجم زیادی خوشحالی و البته بعد از شش سال یه حس کوچولوی دلتنگی... البته که پایان راه نیست و چمدون باز نکرده باید دوباره چمدون...
-
به وقت کلاس صبحگاهی
دوشنبه 9 اسفند 1400 14:30
بیماری های ریوی داریم ،صب وقتی که آفتاب نزده.... بیمارستان وسط یه زمین پر از درخت کاج، یه نیمکت چوبی یه جایی وسط اون درختاس که پاتوق همکلاسیامه برای سیگار کشیدن، مثل اینکه شهر زیر پای این تپه است.... منظره ی قشنگیه درخت کاجی که از پنجره ی کلاس دیده میشه:)
-
:)
شنبه 23 بهمن 1400 20:56
مرسی بابت پیامتون:) لپ لپ برادرمه.
-
:)
جمعه 22 بهمن 1400 02:10
خب یکی از دوستای کشور دانشجوییم داره ازدواج میکنه، چند روز قبل مراسم نامزدیش بود ، امروز پیام داده اگر June عروسی بگیرم هستی؟ گفتم تایم امتحانامه آره ... گفت پس دعوتی :) حالا محدثه میگه منم میییییییاااااااام....
-
که من هنوزم و در من همیشه وار تویی…
جمعه 22 بهمن 1400 02:05
داریم با محدثه ویدیو کال حرف میزنیم،لپ لپ مثل تمام مدتی که برمیگردم خونه میاد و از کنارم تکون نمیخوره، محدثه داره قوربون صدقه اش میره و شازده پسر هم خوشحاله... حرف میزنیم موقع خدافظی میگه ولی نساء هیشکی شبیه لپ لپ با عشق نگاهت نمیکنه :) # عنوان از حسین منزوی