زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

مثل باران،وسطِ یک روزِِ مردادی بیا و این شهر را دیوانه کن...!

من تابستون اومدم این شهر... 

چند سال پر فراز و نشیب از زندگیم رو هم همینجا زندگی کردم... 

حالا یه شب تابستونی قراره از اینجا برم...

من عاشق بهار و پاییز این شهر بودم و هستم... 

دلم برای شهر زادگاه که توش به دنیا اومدم.... 

برای پایتخت که چند سال از بچگیم رو توش گذروندم... 

برای این شهر کنکوری... 

دلم برای همه ی این 21سال تنگ میشه :)

برای تمام شهرایی که یه گوشه از من توشون جا میمونه... 


*عنوان از صفا وهابی 


فصل پرواز شده... حق بده دلتنگ شوم...!

چمدونم رو بستم و کوله پشتیم رو هم گذاشتم کنارش.... 

تا چند ساعت دیگه با مامان و بابا و لپ لپ عازم شهر دانشجویی میشیم برای ثبت نام... 


اینکه کارای و*ز*ا*ر*ت ا*م*و*ر خ*ا*ر*ج*ه و س*ف*ا*ر*ت خیلی معجزه آسا همین امروز تموم شد به کنار.... اما این قسمت چمدون بستن جدا... 


اصلاً نمیدونی چیا رو باید بذاری توو چمدون چیارم باید بذاری بمونه... 

یادگاریا ،هدیه ها ،خیلی چیزای دیگه... 


هم خوشحالم ،هم یه حزن خیلی کمرنگ ،هم یه کوچولو نگران و خیلیم امیدوار :)


همه خوابن و طبق معمول فقط من بیدارم... 

من آرومم و بر عکس کل این چند روز رو مامان و بابا اضطراب داشتن ...


*عنوان از صفا وهابی 


زخم...


فقط ما نیستیم که زخم خورده ایم.

همه آدم ها زخم خورده اند. به هر کس که نگاه می کنم، آن که دوستم دارد، آن که می خواهد سر به تنم نباشد.


 به رنگ آمیزی لباس هاشان که نگاه می کنم. به نگاه شان که گیر کرده بر لیوانِ چایی یا پُک هایی که به سیگار می زنند. 


به خنده هاشان وقتی که از یاد آوری خاطره ای به وجد می آیند. به دور شدن شان، به محو شدنشان در انتهای خیابان و کوچه و زندگی ام. 


همه شان زخم خورده اند. انسانِ بی زخم نیست. انسان تنها مُدارا می کند. مُدارا می کند تا بلکه زخم هایش را فراموش کند.

فراموش نمی شود...


#سیدمحمد_مرکبیان


آخرین جمعه ی مرداد...


آخرین جمعه ی مرداد

کش آمد!

چسبید به تیر

به اردیبهشت

به دی

آخرین جمعه ی مرداد کش آمد تا سال ها قبل...

تا آن روز ها که تابستان را

بستنی یخی

و پشمک های رنگی

و تاب سواری

و شمال

و دامن کوتاه

و آفتاب سوختگی

و گاهی خون دماغ تشکیل می داد.

تا آن روز ها که دل ، خوش بود.

تا آن جمعه های مردادی که غم سی و یک شهریور نداشت.

تا آن جا که به اسب می گفتیم ابس و دست چپ و راستمان را با هم تشخیص نمی دادیم.

آخرین جمعه ی مرداد کش آمد

تا لبخند گرم سال ها پیش!


#آتنا_علیزاده


تمام درد من!

 

‏درد من حصار برکه نیست ، 

درد من زیستن با ماهیانی ست که 

فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است


صمد بهرنگی

ماهی سیاه کوچولو



تربیت غلط!


چند روز پیش برای تسویه حساب شهریه دخترم به مدرسه اش رفتم .

زنگ تفربح بود و بچه ها در حیاط مشغول تخلیه انرژیهای کودکانه 

یکی از بچه ها مقنعه دیگری را کشید بطوریکه مقنعه از سرش افتاد همانجا بود که من رسیدم. 


دخترک دست پاچه و گریان در حالیکه هردودست را بر سر گذاشته بود با نیم نگاهی به من به همبازیش گفت بیشعوررر مَرد مَرد  داره رد میشه


و مثل مرغ پرکنده هراسان به اینسو و انسو میدوید.

سریعا گذشتم تا بیشتر عذاب نکشد.


در راه برگشت میاندیشیدم دخترک در وجود من چه دید که اینگونه براشفت.


اساسا درک او از جنس مرد چیست 

و به مدد کدامین فرهنگ واعتقاد اینگونه از جنس مخالفش میهراسد.


امروز کودک است و کم توان ،فردا که بزرگ شد چگونه با این هیولای جنس مخالف به جنگ خواهد رفت بدون اینکه علت جنگیدنش را بداند.


او همانی خواهد شد که بدلیل ترس از نگاه الوده مردان فرصتهای شغلی طلایی کار در کنار مردان را از دست خواهد داد.


ترس از هیولای مردانگی اختیار انتخاب پوشش دلخواهش در مهمانیها و مراسم مختلف را از او میگیرد

 و اوهمواره در حسرت انتخاب لباس دلخواهش.


او که زنی خواهد شد تشنه زیبایی و نمایش زیباییهای خدادادی وجودش ،چگونه از این نیاز بینیاز خواهد شد درحالیکه پروژه مرد هراسی حتا اجازه نمایش تصویر خودش بر پروفایل تلگرامش را نخواهد داد.

او محکوم است که عکس فرزندش ویا تصویری از یک گل را به جای خودش معرفی کند.


مرد هراسی به او دیکته خواهد کرد که بمنظور انتقام از هیولای جنس مخالف شرایط سختی برای ازدواج قایل شود تا بااین شرایط گوشه ای از الام وجودش را تسکین دهد.مهریه های سنگین شاید بنوعی نتیجه این نگاه مرد هراسی باشد.



اروپای طراز اول را از نزدیک لمس کرده ام در بین کشورهای اروپایی پیشرفته بیش از همه در سوئد دیده ام احترام به زن بودن را.


شعار سمبلیک آنها در طبقه بندی حقوق شهروندی اینست:


"ابتدا افراد سالمند ،بعد زنان ودر اخر مردان در اولویتند ".

هرچند کمی اغراق امیزست ولی نگاه به ارزش انسانی زنان در جوامع متمدن تا این حد پررنگ است.مردهراسی درآنجا بی معنیست.


پانیا دخترم از من میپرسد در کلاسی که همگی دخترند و اموزگار من نیز زن است چرا باید پوشش موهایم را حفظ کنم باید به او بگویم بپوش دخترم تا از تیررس نگاه مردان در امان باشی و به این ترتیب مردهراسی را در مغزو قلب او حک کنم.مگر ما مردان چگونه موجوداتی هستیم


با این همه خشم فروخورده کودکی، دخترانمان ازدواج میکنند ،مادر میشوند و پا به عرصه اجتماع مینهند.ایا فرهنگ واعتقادات ما توانست دوشیزه ای با روانی سالم به دامان اجتماع تقدیم کند که اگر اینگونه است چرا در بین بیمارانم بیشتر زنها افسرده اند.


فریاد "مرد مرد "دخترک در گوشم زنهار میزند.


#دکتر_ابراهیم_پوراکبر


بگو چرا اینقدر بال بال میزد!

استاد یه نسخه بهم داده میگه برو این دارو ها رو بیار... 

رفتم از توو داروخونه ی مطبش پیدا کردم همه اش ،گذاشتم توو سبد دارو نسخه رو هم گذاشتم روش تا کارش تموم شه بعد برم پیشش... 


یکی از آقایون نشسته اونجا میگه استاد گفته بدی من چک کنم... 

اول فکر کردم شوخی میکنه... 

گفتم شوخی میکنین ؟

میگه من با تو شوخی دارم ؟

کشش ندادم... دارو ها رو دادم بهش از رو نسخه هم دستور مصرفش رو براش خوندم که موقع تحویل به بیمار بهش توضیح بده.... 

توقع دارم بگه مرسی برو... 

بعدش شروع کرده از جد و آباد اون دارو ها سوال پرسیدن... جواب دادم ،سوال آخریم نمیدونستم گفتم خودش اگه بلد عه جواب بده... 


دارو ها رو تحویل داده و منم نسخه به دست مشغول پیدا کردن دارو هام.... 

یکی از دارو ها نتونستم بخونم میگم آقای فلانی میشه لطفاً ببینی این چیه ؟

گرفته خیلی جدی داره سعی میکنه بخونه وسط اخمشم خیلی جدی میگه خانم فلانی من فامیلیم اینه اینقدر به من نگو آقای نماینده!! 


بگذریم که نتونست بخونه ،که حتی استادم نفهمید اون دارو چیه و باید زنگ میزدن مطب اون دکتر تا خودش میگفت چی نوشته.... 


خواستم برگردم به اون آقاهه بگم آخه فلانی من از سه تا امتحانمون هر سه رو قبول شدم... دوبارش رو با بالاترین نمره یه بارشم جزو نفرات برتر بودم ،آخه بنده ی خدا تو که اصلاً تو این امتحانا شرکت نکردی ،هر بار گفتی من فلانجا باید برم الان نمیتونم امتحان بدم ،پس خدا وکیلی این همه اعتماد به نفست از کجا میاد بشر ؟


در نهایت فهمیدم این بنده ی خدا دانشجوی پزشکی یا علوم آزمایشگاهی ،این همه ادا درآوردناشم به خاطر همین بوده!!