بعله....
در پی دوست نداشتن آخر هفته ها ،طی یک عملیات نجات ِ خودم از این معضل ،پنج شنبه جمعه ها رو هم توو آموزشگاه میگذرونم!
همین میشه که صب من عین این کوالا ها میچسبم به آسانسور بعد جناب استاد عین این بچه های دبیرستانی پله ها رو برای یه مسیر یه دقیقه ای انتخاب میکنه :)
*عنوان از لیلا مقربی
اونقدر گفتم این روزا عین خرس قطبی میخوابم که دو شبه پشت سر هم یا خیلی کم میخوابم یا اصلاً نمیخوابم!
اصلاً شب امتحان خر است!
خود امتحانم خر است!
به گمونم من تا آخرین روز عمرم همیشه یه چیزی پیدا میکنم که تهش باید بیخوابی بکشم و صبح زودم برم امتحان بدم...
یه زمان مدرسه ،یه زمانی کنکور ،حالا کلاسای تابستونیم ،یه ماه دیگه هم که دانشگاه شروع میشه ،چند سال درگیر عمومیش بعد تخصصش ،مطمئنم برا بعدشم داوطلبانه خودم براش یه فکری میکنم که یه لحظه بی استرس نگذرونم شبی رو :)
*عنوان از شفیعی کدکنی
کلا پویا موجودی عه که از استوریاش قشنگ میشه فهمید توو چه مودی عه! یعنی یه درصدم استوری بی ربط به حالش ، نمیذاره!
استوری گذاشته و کلی گله کرده از آقای نون که گند زده تو انتخاب رشته اش....
میگم بچه چرا اینجوری میکنی تو که از چندتا دانشگاه دیگه قبول شدی ؟
میگه بیخیال اصلاً کلا دارم میرم یه کشور دیگه....
میگم کجا ؟
میگه فلان کشور....
گپ میزنیم.... میگه تعریفات از من جواب داده...
میگم چه تعریفی ؟
میگه اونقدر پیش دوستات گفتی این پویا پسر گوگولی عه که همه فکر میکنن من بچه ام....
میگم بنده خدا تا اینجاش که تخریب بوده!
میگه آره اما بعدش جواب داده....
میگم کی ؟
میگه حدس بزن... دو ساعت اسم شمردم آخرش رسیدم به اسم نهال!
هیچی دیگه کلا مثل بچه ی آدم به آدم خبر نمیده.... یهو تو رو شوک میکنه!
مدلش اینطوری عه :/
شوک سومم بعد رفتن به یه کشور دیگه و عاشق شدنش اینکه قرار با نهال برن....
میگم این که شد سفر عشق !
میگه بی ادب ما داریم میریم دانشگاه سفر عشق چیه ؟بعد هر هر میخند عه!
بعد از دو سه ماه بی خبری... امشب کلی خبرای یهویی بهم داده فقط الان تو شوکم!
+یه دوستی درباره ی دانشگاه و شرایطش پرسیده بود... به خاطر امتحان فردام هنوز وقت نکردم پستی بنویسم ولی در اولین فرصت حتما :)
کنکور که گذشت اما حکایت درس خوندن های شبانه ی من به لطف کلاس های تابستونیم همچنان ادامه داره :)
مطمئن هم هستم که همچنااااااااااااااااان ادامه خواهد داشت ^_^
با یه جعبه شیرینی بعد مدت ها اومده دیدنم...
چند ماهی میشه همو ندیدیم...
توو این چند ماه هم فقط از طریق پیامک و تماس تلفنی با هم در ارتباط بودیم... هر چند وقت یه بارم قرارای کافی شاپی داشتیم...
اما خیلی وقت بود که خونه مون نیومده بود....
اون موقع ها که هر دومون توو شهر زادگاه بودیم موقع امتحانا میومد خونمون و با هم تا شب درس میخوندیم...
از اون سالا پنج سالی میگذره...
حرف زدیم ،خندیدیم ،یاد گذشته ها کردیم ،درباره ی برنامه هامون برای آینده حرف زدیم :)
باید بگم که همچنان دیر میرسه سر قرارا :/
همچنان بهم یادآوری میکنه که موهای تو رشدش خوبه و خیلی سریعتر از موهای من بلند میشه...
همچنان با فراورده های لبنی و هر چیزی که به اونا ربط داره رابطه ی خوبی نداره ،حتی با شیرینی خامه ای یا دنت!!!وجداناً توو این بیست و یک سال سرش کلاه رفته و خودشم خبر نداره!
دوتا لیوان شربت آلبالو ،یه ظرف شیرینی و یه گپ دوستانه میشه یه خاطره ی خوب توو این روزای مرداد ماهی:)
اصلاً روزای گرم تابستون با همین شربت آلبالو و لواشکای خونگی دوست داشتنی عه :)
*عنوان از حمیدرضا عبداللهی