زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

زندگی رو هوای من ؟یا حال و هوای نامعلومم ؟

من باید با این زندگی چیکار کنم ؟

با این منه خسته تا کجا میتونم برم ؟

من حال و حوصله ی مردنم ندارم چه برسه به زندگی! 

دلم دور شدن میخواد،یه مدت از همه کس و همه جا... 

دلم میخواد برم یه جایی که نه کسی منو بشناسه نه من کسیو...برا یه مدت طولانی فقط رفتن میخوام.... 

این موندنا دیوونم کرده!خدایا...بهم توان ادامه دادن بده،صبر،تحمل کردن و گذروندن این روزا رو... 

بعضی وقتا احساس خفگی میکنم... 

خدایا کمک کن دوباره سرپاشم... 

این روزا دلم فقط یه جاده میخواد برا رفتن به برگشتن به این زودیا فکر نمیکنم.... 

اما چاره ای جز موندن ندارم،جز موندن و ساختن...

خدایا فقط به امید رحمتت،به امید مهربون بودنات از ته مونده ی نیروم برای دوباره ساختن خودم و زندگیم استفاده میکنم... 

کمک کن دوباره با ساختن زندگیم نفس بگیرم...

حالمو خوب کن...حال دل و زندگیمو خوب کن... 

از این خاکسترا یا یه ققنوس بدنیا میاد یا این آخرین شعله هم خاموش میشه...

منکه همیشه بنده نبودم و نیستم اما تو همیشه خدای منی خدای صبور و قادر غفور و مهربون من... 

بازم مثل همیشه در حقم خدایی کن.... 

خدایا خوب نیستم نه خودم نه حالم مهربونی کن،خدایی کن... منو از نو بساز.... 

خدایا مثل همیشه مهربونی کن... خدایی کن... 


خدایا به امید خودت 

نه بنده های بی خودت.... 

نظرات 1 + ارسال نظر
نیما پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 12:01 http://from-sky.blogsky.com

با سلام

برام جالب بود وقتی خوندم که نوشتید: " اینجا حریم امن من است تنها مخاطب خاص من خدایم است ..."
می دونید چی باعث شد براتون بنویسم؟
اینکه من هم دقیقا با چنین نیت و منظوری وبلاگم رو بنا نهادم و صرف نظر از اینکه با گذشت 3 سال از تاسیسش مخاطب زمینی هم پیدا کرده، اما هنوز هم با همون نیت نخست می نویسم و نوشته هام رو تقدیمش می کنم.
همیشه فکر می کردم این شاید مسخره باشه و تنها کسی باشم که این رویه رو پیش می گیره، اما با دیدن وبلاگتون این تصور شکست و مطمئن شدم هنوز کسی هست مثل من که دلنوشته هاش رو تقدیم صاحبش بکنه.
الزاما می خوام بدونم آیا شما هم مثل من از اینکار لذت می برید؟ یا این فقط یه کار سمبلیک و یه حرکت فکر نشده و آنی و بر گرفته از احساس بوده؟
* لطفا بنویسید چون برام مهم هست.

خوشحال می شم از وبلاگ من هم دیدن کنید، به سرزمینی پای خواهید گذاشت که متنها هرگز درون آن کپی نشدند و صرفا برای آرامش درون نوشته شده اند بطوری که تک تکشان را دوست می دارم.

موفق باشید
نیما

سلام....
مرسی از نظرتون....
باورم اینکه توی این دنیا هیچ چیزی اتفاقی نیس...
چند روز قبل به یه عزیزی گفتم که دلی که با عشق خدا غریبه باشه به دین عشق کافر...
خدا و داشتن حمایتش با ارزشترین دارایی منه...محبت بی قید و شرط خدا قابل مقایسه با هیچ عشق و محبتی تو این دنیا برام نیس...
وقتایی که خودم خودمو باور نداشتم معجزه های خدا به زندگیم گرما داده و دوباره سرپام کرده...واسه همینکه همیشه شرمنده ی مهربونیایاشم....
متنای وبلاگم بعضیاش نوشته ی خودمه و بعضیاشم کپی شده از وبلاگ دوستامه....
بنظرم اگه متنی به دلم بشینه ارزش کپی کردن رو داره،حداقلش اینکه شاید بتونه به لب یه آدم دیگه هم یه لبخند هدیه بده....
خوشحالم که مخاطب زمینیتونم شده یه دلیل قشنگ دیگه برای با عشق نوشتن....
امیدوارم همیشه حال زندگی و دلتون خوب باشه....
حتما به وبتون سر میزنم....
براتون یه دنیا آرامش آرزو میکنم دوست عزیز....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.