زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

از ازل تا آغاز

احساس میکنم دستانم به قدر کافی جوان نیستند

نشان به آن نشان که روزهای خوب

آرام آرام از کف دستانم سر میخورند

و پرت میشوند به زمان های ماضی

احساس میکنم کمی از زندگی را کم آورده ام

مثلا از ازل تا آغاز را!

حالا هی تلقین کنم به خودم

ماه و ستاره و آسمان و بهار را

روزی عاقبت همه چیز پاییز خواهد شد

نه؟؟

من وحشت دارم...

منکه نمیخواستم بهار،همیشه باشد!

من فقط میخواستم گل سرخی که از 

دخترک سر چهارراه میخرم تا آخر پاییز همان قدر

قرمز بماند...

فقط میخواستم دستانم به قدری جوان باشند

که حتی اگر پیر شدم

بوی روزهای خوب را لابلای روزهایم

پخش کنند...

همین...

من فعلا میترسم....

نظرات 1 + ارسال نظر
نیما پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 15:09 http://from-sky.blogsky.com

مثلا همین زن...

تمام خوبی ها را برای همه می خواهد...
برگ را می خواهد تا گوشواره درختان پاییزی کند...
گل را می خواهد، برای افزون نمودن تنها یک روز به بهار...
ساز را می خواهد، بهر تک نوازی نوای آغازین سمفونی زندگی...
سوز را می خواهد برای خود... برای سوختن از هرآنچه بر وی گذشته است...گذشته ها...
عشق را می خواهد... تا هدیه کند به کسی که گمان می کند دوستش می دارد...
اما دست آخر، هنوز تنهاست...
چه کنم با اینهمه پندار پر مشغله و مشکوک، که اینبار هم اولین چیزی که بعد از خدا فراموشش می کنند همان "زن" است...

فکر کنم می بایست این پست، "فرزند"که در وبلاگ شما تولد یافت را جهت نگهداری و پرورش، به صفحه ی خود نیز منتقل کنم، بد نبود!
موفق باشید
نیما

باعث خوشحالیمه...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.