پدرش بهش گفت این 1000 تا چسب زخمو بفروش تا برات کفش بخرم...
بچه نشست با خودش فکر کرد..."یعنی باید آرزو کنم هزار نفر یه جاشون زخم بشه تا من کفش بخرم؟...ولش کن همین کفشای پاره خوبه..."
خدایا...
گاهی دلهای بزرگ را آنچنان درون سینه هایی کوچک میگذاری،
که شرمسار میشویم از بزرگی ای که برای خود ساخته ایم....