کفش هایم را میپوشم و قدم میزنم
من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد
آنقدر میروم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند
خوب میدانم که گاه کفش ها پاهایم را میزند،
میفشارد و بدرد می آورد
اما من همچنان خواهم رفت
زیرا زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را دارد
ماندن در کار نیست
گذشته های دردناک را رها میکنم و به آینده ی
نا معلوم نمی اندیشم
ولی این را میدانم
گذشته با آینده یکسان نیست
زندگی نه ماندن است نه رسیدن
زندگی به سادگی رفتن است
به همین راحتی
زندگی چقدر آسان است
زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را دارد...
سلام،
چه صلح و صفایی..
باران امید می بارد از این متن پندآموز.
اینبار حوای قصه، فرزندان را به رفتن و نماندن فرا می خواند..
به ترک سکون که بی شک، حسرت به بار می آورد...
به ساده پنداشتن تمام آنچه خود را مشکلی درشت می داند، بهر توقف تو.. نا امیدی تو..
احسنت، پیروز باشید
نیما
سلام...
مرسی...
همیشه شاد و پیروز باشید