زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

برای مادرم...

مادر...

روسریت را بردار تا ببینم بر  شب  ِموهایت

چند زمستان برف نشسته است

تا

من به  بهار رسیده ام...


**********

جوانی هایت را با بچگی هایم پیر کردم

مرا به موی سپیدت ببخش مادر...

نظرات 3 + ارسال نظر
mostafa دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 18:36 http://www.romeo1.blogsky.com

سلام من عاشق این کلبه تنهایمم چون تواین دنیا فقط به لین مکان اعتماد دارم.پستت قبلی رو هم درست کردم

سلام...
خوب که اینقدر وبت رو دوس داری...
آره درست شد ...

نیما یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 22:32 http://from-sky.blogsky.com

بیست و دو سه سال داشتم..
سر بروی بازوانش گذارده بودم، و درست به روز نداشتنش فکر می کردم..
اما با وجود آگاه بودن از واقعیتی قریب الوقوع.. این تنها وجود بی آلایشش بود که قانعم می کرد هست.. کودکانه خام می شدم و تصور می کردم جسم مادر، این عنصر لایزال و ازلی، همیشگیست، همیشگی بود شاید اما .. اما هیچ چیز جای در کنار داشتنش را.. آن مهری که بی حساب خرجت می کند تا لبریز باشی نمی گیرد..
چشمانش را چه کنم .. بگذریم..
من غمین نیستم که طاءری آسمانی را به دست امین صاحبش سپردم ، او در ظهر عاشورای 82 در حال دعا و نیایش به سوی معبود خود پر کشید، کشیدنی..
تنها دلیل تحمل این فقدان شاید همین نحوه پرواز زیبایش بوده باشد..
بسیار ممنونم از حسن همدلی شما، و من نیز بر همین عقیده محکم استوارم،..من. هنوز که هنوزه مشمول دعای این عزیز هستم و الی ماشاء ا... نشانه ها خود گواهند بر این ادعا و بسیارند.
موفق باشید
نیما

این نداشتن جزء اون نداشتن هاست که با هیچ داشتنی جبران نمیشه...
بعضی وقت ها کلمات بی معنی میشن مثل حالا...
فقط میتونم براشون دعا کنم هر چند مادرا نیازی به دعا ندارن....

نیما یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 19:23 http://from-sky.blogsky.com

مادر!
...
انگار نه انگار که 12 سال از رفتنت می گذرد..
هر شب، برایم همان شب خاکسپاری توست..
هر روزم انگار... روز تولدم در دامان توست...
هر لحظه انگار طنین صدای لطیف تو می آید از دور..

مارا با دنیای میش پرور گرگ زده چکار.. کاش می آمدی و اگر از همکلامی ها نتیجه ای حاصل نمی شد، می بردیم به کوچه باغ ملکوت... بال پروازم می شدی آندم که خسته ام و آزرده ...
نشان می دادیم آن ستاره بزرگه را...آن طاقدیسهای حریر و بالشتکهای اسفنجگون را...ترانه را..باران نور را..
نشانم می دادی همه پشت بامهای رنگین را که از ابر سرشارند..
خارج می کردیم از این تفریح گاه شیطان و جنودش.. زمین!
حکم می کردی به خاموشی و تادیبم می کردی با نگاه نافذت..مثل خدا.. سکوت می کردی و من نادم می شدم..
اما...
افسوس! تو بالاتر از آنی که زمین، با تمام دلبستگی هایش از جنس من، لحظه ای اجازه خطور این فکر را به تو بدهد که برای دیدنم کمی پایینتر بیایی ..
من نیز چنین نمی خواهم! فرودستها را .. مرا و هرآنچه در اوست را فراموش کن.. .دنیای ما گرفتار آمده به سیه روزی های بسیار ... تو اگر ناغافل و سرزده بیایی ..خجالت می کشم.. دامان خود برگیر و خیال این ملاقات را هم از سر خود بیرون کن.. حال ما خوب است!
...
موفق باشید
نیما

واقعاً که فقط عشق خدا بی قید و شرط و چون مادرم وارث عشق بدنیا آوردن یه مخلوقه ،جنس عشقش با جنس عشق خدا یکیه...
خدا رحمتشون کنه... مادر من کنارمه اما گاهی با همه ی این بودن ها دلم براش تنگ میشه...
دختر باشی دنیات پدرته،اما همیشه دختر کوچولوی مامانتی هر چقدرم که بزرگ میشم نگرانیای مامانم هنوز برای همون دختر کوچولوشه...
هربار که تو دعاهاش اسممو میاره دلم قرصه که خدا هوامو داره... وای به روزی که مامان دعام نکنه...
امیدوارم زمزمه ی دعاهاش همیشه مهمون خونمون باشه...
اما از یه چیزی مطمئنم یه مادر همیشه مادر حتی اگه مرده باشه... همیشه مادر... همیشه دعا میکنه ...
حتم دارم دعای مادرتون پشت سرتونه...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.