-
شنبه ای که گذشت....
سهشنبه 10 تیر 1399 02:08
بچه ها شنبه اومدن و تا من به خودم بیام یه اکیپ هفت نفره شده بودیم از کسایی که همکلاسی شون بودن و همشهری منم بودن... خییییییییییلی زیاد خوش گذشت هر چند اثرات آفتاب سوختگی هنوز روی دستم موجوده ولی روز عالی بود.... بماند که مامان و بابا اندازه ی فرهنگ عمید گوشزد کرده بودن که حواست باشه تند نرونی قول بده لایی نمیکشی...
-
ایشاالله که توهم ذهن منه!!!
چهارشنبه 4 تیر 1399 02:51
یه چیزی رو درباره ی یه نفر به محدثه گفتم... درباره ی برادر یکی از هم دانشگاهیام که جدیدا توجه خاصی نشون میده... البته شک داشتم ولی هی کاری میکرد که وقتی میگفتم توهم زدم عکسش ثابت میشد!!! امشبم محدثه میگف یه بار دیگه روش بحث میکنیم که گفتم نههههه همون یه بار که گفتی جدیدا ضایع شده برا من بسه!نمیخوام شکل این رابطه ی...
-
شنبه ی پیش رو...
چهارشنبه 4 تیر 1399 02:04
قرار شنبه تینا و مسعود و شقایق بیان شهر زادگاه و تا عصر بگردیم ... یعنی چهارتا خنگول یه جا!!!!خدا بخیر کنه!!!!!
-
یا حضرت خواب!!!
دوشنبه 2 تیر 1399 02:31
یه جوری تا لنگ ظهر میخوابم که انگار واجبه انتقام تمام بی خوابیای شهر دانشجویی رو بگیرم!
-
زندگی به سبک یک پاندا...
جمعه 30 خرداد 1399 04:03
هنوز از دانشگاه چیزی به ما نگفتن ولی از شبکه های خبری کشور دانشجویی خبر دار شدیم که تدابیر ویژه ی دوران کرونا خیلی جدی داره اجرا میشه... به همین دلیلم کم کم به این فکر افتادیم که احتمالا ترم بعد رو یا لغو میکنن یام درسای تئوری رو آنلاین برگزار میکنن... از مربی پرسیدم و گفت فعلا که مشخص نیست ولی ... امشبم از دختری که...
-
یک عدد حواس پرت هستم!!!
جمعه 30 خرداد 1399 02:15
یعنی به یه درجه ای از ریلکسی رسیدم که یه لحظه یادم افتاد فردا ساعت نه صب به وقت خودمون امتحان بیوکیمیا دارم !!!! قشنگ به ساعت اینجا عادت کردم!!!
-
شدیدا پر توقع!!!
جمعه 23 خرداد 1399 18:09
امتحان امروزم گذشت با نتیجه ی عااااالی... یه بحث مختصرم با همکلاسی اردنیم داشتم!! دقیقا 10 دقیقه قبل امتحان زنگ زده تایم امتحان امروز با اون درسی که افتادم یکیه حالا من چیکار کنم!!! بهش توضیح دادم که امتحان کورس خودمون رو حتما باید بده و برا اون یکیم باید قبلا بهم خبر میداد نه الان ده دقیقه قبل امتحان!!! زنگ زدم به...
-
یعنی وضعیه!!!!
پنجشنبه 22 خرداد 1399 02:43
جدیدا شبا بعد از درس خوندن فیلم نگا میکنم و بعد میخوابم ! به همین خاطر در نتیجه ی خستگی زیاد عین یه خدابیامرز میخوابم و صب وقتی از خواب بیدار میشم میبینم گردنم گرفته یا شونم درد میکنه... یعنی این اواخر معضلی شده برا من!!
-
زتدگی در جریانه....
چهارشنبه 21 خرداد 1399 03:34
گوشی من معمولا یا صدای زنگش بلند میشه تا دینگ پیاماش! میتونم بگم روزی نیست که تلفن بدست مشغول حل کردن مشکل بچه ها نباشم!البته بابا هم گاها به شوخی تیکه میندازه که حجم کاری تو از حجم کاری منم زیاد تره و اصلا هم جا و تایم مشخصی نداره! راستم میگه!توو هر ساعت شبانه روز مشغولم،ساعت سه ی صب ،ظهر،عصر،ده شب ،دوازده شب! منم...
-
امتحان پاتولوژِی
چهارشنبه 21 خرداد 1399 03:11
دیروز صب امتحان پاتولوژی رو هم دادم...Aشدم من قطعا باید ساعت خوابم رو تنظیم کنم... هم به خاطر امتحانا همم به خاطر نبود کلاسا تایمای خوابم قاطی پاتی شده... البته فیلم دیدنای شبانه ام هم بی تاثیر نیست!!!
-
خوشمزه ترین مناسبت
دوشنبه 19 خرداد 1399 14:00
دیدم امروز روز جهانی بستنی شکلاتیه ... به مناسبت این روز فرخنده منم رفتم و به بستنیای توی یخچال پاتک زدم و روزم رو با بستنی شکلاتی شروع کردم...
-
اینجانب،جغد فیلم دوست!
دوشنبه 19 خرداد 1399 04:00
کلا امروز محدثه رو با یه من اصلا هم نمیشد خورد ... قرار بود با دوستش بره بیرون که اونم کنسل کرد... حس کردم نیاز داره حرف بزنه... ویدیوکال حرف زدیم تا دلتونم بخواد چرت و پرت گفتیم ولی در نهایت حالش اونقدر بهتر شد که نیم ساعت بعد تکست بده اسم یه فیلمو بگو که برم نگا کنم.... بهت تبریک میگم محدثه مثل من شروع کردی به فیلم...
-
درد دل های دخترونه
دوشنبه 19 خرداد 1399 03:55
تینا تکست داده توو گروه ،کاملا برام واضحه که رابطه اش با مسعود شکرآبه،چون تنها چیزی که میتونه ناراحتش کنه مسعوده! براش توو پیوی نوشتم دلت پره ها! و از اونجا حرف زدن شروع شد... بعضی جاها پر توقع بود و بعضی جاها شدیدا حق داشت ولی هیچ کدوم اینا رو بهش نگفتم... فقط گفتم که اول خوب فکر کنه بعد با مسعود حرف بزنه و بعدم با...
-
یاددادشت های یک بستنی دوست
دوشنبه 19 خرداد 1399 03:36
امروز صب برای لپ لپ املت سوسیس درست کردم ،چیزی که عاشقشه... سر میز صبحانه مهمونمون هم سر رسید یعنی دخترخاله... مامان کلی تدارک دیده بود از غدا تا دسرای مختلف و صد البته بستنی! تا عصر کلی با مامان دخترخاله که یه شهر دیگه اس ویدیو کال حرف زدن و در نهایت عصر دخترخاله رفت... عصری با محدثه چت میکردیم و در نهایت بعد از کلی...
-
پایان درس میکروبیولوژی
یکشنبه 18 خرداد 1399 01:40
دو روز قبل امتحان میکروبیولوژی رو دادم و تمام ، A شدم شب امتحان اونقدر درگیر بودم که گه گاه فقط صدای خروس همسایه رو میشنیدم که وقت و بی وقت قوقولی قوقو میکرد و همچنان هم هر از گاهی صداش میاد!البته بماند که توی کوچه ی ما تنها خونه ی ویلایی خونه ی همسایمونه که اصلا نمیدونیم چرا ولی یه خروس داره که مخصوصا شبا دوس داره...
-
آنالیز محدثه خانم!!!
سهشنبه 13 خرداد 1399 03:35
دیروز فصل اول 13 Reasons Why رو تموم کردم و امشبم فصل دومش رو شروع کردم... خب زیاد باب سلیقه ی من نیست،حداقل تا اینجاش... ولی حداقل چندتا قسمت آخری که نگا کردم خیلی بهتر از اولای فیلمه...کی میدونه شاید نظرم عوض شد... البته بماند که محدثه میگه من و هانا شباهت زیادی از لحاظ روحی و اخلاقی داریم!!! هر چند که من شباهتی...
-
رخش جدید!!!
سهشنبه 13 خرداد 1399 03:27
بعد هفت سال گوشیم رو عوض کردم! چه روزایی که توو دانشگاه اتفاقی از دستم افتاد زمین و آخ نگفت... یا توو خیابون افتاد و من هربار گفتم ایندفعه دیگه ترکید اما خب هیچیش نشد! من کلا درباره ی مواظبت از گوشی موجود سربه هواییم پس خیییییلی از گوشی قدیمیم ممنونم که کلی معرفت به خرج داد این همه سال کار کرد تا در نهایت بابا خودش...
-
امروز
سهشنبه 13 خرداد 1399 03:18
دیروز موهای لپ لپ رو کوتاه کردیم چون کم کم داشت شبیه سبزه ی سیزده بدرد که نامرتبه،میشد... امروز عصرم مامان و لپ لپ رو بردم خونه ی عزیزجون تا با عزیزجون و خاله ته تغاری بریم خرید... لپ لپ رو دیدن و از دیدن لپاش که بعد کوتاهی مو بیرون زده خندیدن... کل شهر زادگاه رو گشتیم تا عزیزجون خریداش رو تموم کنه... و در نهایت راس...
-
شیرینی دیر هنگام
سهشنبه 13 خرداد 1399 03:12
سارا زنگ زده یه دل سر حرف زدیم ،یا به عبارتی همون غیبت خودمون ،در نهایت هم گفتم به علی بگه که امسال به مناسبت دومین سالگرد رابطه شون، آذر ماه، شام مهمونمون کنه،سارام از من پایه تر بیچاره علی...
-
سمنو
سهشنبه 13 خرداد 1399 03:07
بالاخره سمنویی که قرار بود آروین برام بیاره به دستم رسید... یه ظرف بزرگ سمنو... جای بسی خوشحالی داره که اینبار دیگ سمنو رو نسپردن دست آروین و داداشش ...
-
پیراشکی وطنی
سهشنبه 13 خرداد 1399 03:05
یکی از چیزایی که من توو شهر دانشجویی نتونستم پیدا کنم پیراشکی بود!!! یعنی تا دلتون بخواد دونات داشتن از همه رنگ و طمع ولی پیراشکی نه!! به همین خاطر منم پیراشکی امروزم رو با کسی تقسیم نکردم و تنهایی خوردم حتی توو پیراشکی مامانم سهیم شدم هر چند کم... فقط یه لیوان چایی داغ دارچینی یا نسکافه یام شکلات داغ کم داشت...
-
امتحان میکروب
سهشنبه 13 خرداد 1399 02:59
خبر خوب اینکه امتحان یه چند روز عقب افتاد لازمه بگم جمیعا ذوق مرگ شدیم؟
-
همکلاسی
یکشنبه 11 خرداد 1399 03:33
بعضی وقتا آروین یه چیزایی میگه که من حس میکنم ما دوتا حاج خانمیم که نشستیم داریم سبزی پاک میکنیم.... خودمم خنده ام میگیره... یه بار سمنو رو سپردن بهش نشسته تخته نرد بازی کرده سمنو کلا ته گرفته سوخته،برا بار دوم سمنو پختن... ازم آدرس خواس که فردا سمنو بیاره... این چند وقته از در و دیوار برام سمنو میباره... خودشم شدیدا...
-
اینجانب در کمال خونسردی به سر میبرم
یکشنبه 11 خرداد 1399 03:28
گاهی خودمم از حجم خونسردی که در من موج میزنه تعجب میکنم یعنی دو روز مونده تا امتحان میکروبیولوژی و من همچنان عین پاندا مشغول کارای دیگه ام هستم و هنوز آماده نیستم برا امتحان... شوکر لازمم....
-
بریدا
جمعه 9 خرداد 1399 16:24
مرسی عزیزم... بله که یادمه مگه میشه یادم بره... Join شدم
-
برای بریدای عزیز
جمعه 9 خرداد 1399 01:03
بریدای عزیز سلام میخوام بدونی که از صمیم قلب خوشحال شدم که اسمت رو توو لیست پیاما دیدیم... نمیدونم دوباره جایی شروع به نوشتن کردی یا نه ولی اگه مینویسی مشتاقم که نوشته هات رو بخوم... بهترین اتفاق امروز دیدن اسم تو مهربون توو لیست پیاما بود... منم دلم برات تنگ شده بود دوست قدیمی وبلاگیم....
-
مود تنبلی
سهشنبه 6 خرداد 1399 01:44
این روز ها شدیدا به یکی احتیاج دارم که بیاد بزنه پسه کله ام بگه پاشو تشریفت رو ببر پیاده روی بعدم بگه بشین لای این کتابات رو باز کن که دارن خاک میخورن... اعتراف میکنم که شدم یه پاندای تنبل که قشنگ لم میده تا شب شه...
-
دوستت خواهم داشت...
سهشنبه 6 خرداد 1399 01:40
همین که عصرا توی پارک خوشحال دسته من و مامان رو میگیری و کنارمون قدم میزنی ،همین که بی هوا میبوسی منو... همین روزایی که باد خنک بهاری میره توو موهامون... من همین روزای بهاری رو کنار مامان و بابا و تو توی شهر زادگاه دوست دارم لپ لپ +دوستت خواهم داشت ، بیشتر از باران گرمتر از لبخند ، داغ چون تابستان دوستت خواهم داشت ،...
-
صد غزل از من بگیر و یک نظر بر من ببخش آن چه را در لحظهی دیدار پنهان کردهای
سهشنبه 6 خرداد 1399 01:28
زندگی آدمایی شبیه من به دو قسمت تقسیم میشه نیمی از زندگیشون در کشور دانشجویی در جریانه و نیمی دیگه پیش خانواده اشون توی کشوری که توش بدنیا اومدن... از طرفی تمام روتین زندگیشون به وقت و قوانین کشور دانشجویی هستش از طرفی دیگه هم مدام دلتنگ و نگران خانواده هستن،که با هر خبر بدی از شبکه های خبری یا هر روزی که بدون تماس...
-
سپاس فراوان
سهشنبه 6 خرداد 1399 01:00
با تشکر فراوان از مامانم که همیشه با تاکید میگه مثل ارازل اوباش ماشین میرونی!!!!