-
هنوز دیر نیست... هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست
جمعه 22 بهمن 1400 01:54
بیست و شش سالگی با فکرا و نگرانی های جدید اومد سراغ من.... کلی فکر ، کلی مشکل، کلی راه حل ،در آستانه ی فارغالتحصیلی ،دغدغه ی معادل سازی و یا رشته ی تخصص ،وارد شدن به بازار کار یا انتخاب موقت یک کشور جدید یا حتی برگشت و کارکردن موقت به اینجا و کلی کلی.... از این فکرا که نیم گاهی به مامان و بابا و لپ لپ میندازم ،کم کم...
-
"هر چه در فهمِ تو آید آن بُوَد مفهومِ تو"
جمعه 22 بهمن 1400 01:37
امروز مهمون یه جایی بوده و سخنرانی داشته، شب قبلش بهم گفته بود، نگران بود و استرس داشت ،میگم خانم دکتر استرس نداشته باش متن سخنرانیت رو بنویس و فردام خیلی محکم برو... مینویسه تو روحیه ده منی، میگم میدونم که میتونی ، توم لطفا خودت رو باور داشته باش دختر گل... عصری سارا یادآوری میکنه میگم به منم گفته نگران نباش از پسش...
-
آنکه دریابد چه میگویم ، کجاست....؟
جمعه 22 بهمن 1400 01:28
الهه نوشته دلم نمیخواد چمدونم رو ببندم، اینجا خوبم حس میکنم کسایی هستن که چشم انتظارمن... براش مینویسم پس حس میکنی اینجا ریشه داری ، توی ایران... صبر میکنه ،فکر میکنه .... تایپ میکنه آره اینکه اینجا خانواده دارم ، دوست دارم باعث میشه حس کنم اینجا ریشه دارم ... میپرسه تو چی؟ براش اموجی لبخند میفرستم اما میدونم که راه...
-
به وقت تولد بیست و شش سالگی
شنبه 16 بهمن 1400 22:07
با مریض شدن یهویی مامان تعطیلات بین دو ترم رو برگشتم ایران.... 26سالگی با سرماخوردگی شدید مامان ، جوش ها و کج خلقی های دوران بلوغ لپ لپ و اولین زمستون بازنشستگی بابا و دور از شهر زادگاه گذشت. همین قدر آروم:)
-
نفس خانم...
دوشنبه 1 شهریور 1400 10:45
مریضم یه دختر کوچولوی پنج ساله اس که داره کم کم دندونای شش سالگیش رو در میاره ولی فضای کافی برای در اومدن دندونهای دائمیش ،نیست... دندونای شیریش هم هنوز نیوفتادن در نتیجه باید کشیده شن... فوق العاده حساسه و دکترم با تمام صبوریش از حجم کارایی که سرش ریخته حوصله ی راضی کردن خانم کوچولو رو نداره... حدود ده دقیقه ای باهاش...
-
عمری دگر بباید بعد از وفات ما را کین عمر طی نمودیم اندر امیدواری
دوشنبه 1 شهریور 1400 10:25
روز پرکاریه ... معمولا همه توو مطب دندون پزشکی عجله دارن... یه تعدادی دندونشون درد میکنه،یه تعدادی قصد دارن اقدام به بارداری کنن و پزشک زنانشون یه ضرب الاجل چند هفته ای بهشون میده ، یه تعداد مدیدی یه مراسمی رو پیش رو دارن که باید تا اون موقع کارشون تموم شه یکیشون عروسی خودشه یا پسر و دخترش یا خاله خانمه یا عمه خانم یا...
-
مراقب عزیزترین دارایی هامون باشیم...
شنبه 16 مرداد 1400 17:09
لطفاً این روزا بیشتر مواظب بچه هاتون باشین... طی چند روز گذشته کلی مراجعه کننده داشتیم که یا از دوچرخه افتادن یا وسط بازی خوردن زمین یام وقتی توو باغ خانواده مشغول کبابا و منقل بودن بچه افتاده توو چاه و دندونای جلویش جوری ترک خورده و شکسته که چاره ای جز کشیدن مابقی دندون برامون نمونده... این چند هفته ی اخیر کلی بچه با...
-
نخفتهام ز خیالی که میپزد دلِ من خمارِ صد شبه دارم شرابخانه کجاست؟
یکشنبه 27 تیر 1400 11:21
این روزها تفریحاتم به غیر از گشت و گذار های شبانه توو یوتیوب ، نشستن روی صندلی و زل زدن به منظره ی مطبه... منظره اش رو خیلی دوست دارم.... رفت و اومد آدما، صدای ماشینا ، بازی بچه ها توو پارک، پیرمردای باز نشسته، نوجوونای دوچرخه سوار و فالوده فروشی که کنج پارک بی خبر از نگاه های من مشغول کارشه... موهام با باد خنک کولر...
-
زیبا نیست؟
سهشنبه 22 تیر 1400 13:58
دانشگاه یه کورس سی روزه توو یه کشور دیگه گذاشته برامون فقط تنها مشکلی که هست اینکه گواهی دو دوز واکسن رو میخوان:)
-
حال دل می بینم و بر خود ترحم میکنم همچو بیماری که بیند رنج بیماری دگر
سهشنبه 22 تیر 1400 13:55
خواستگار های مصرانه ی آقای اصغری همچنان ادامه داره... کمک خواستن از آقای دکتر تا دوستان و همکاران بابام تا مدام حرف زدن و ابراز علاقه کردن تا هدیه فرستادن و شیرینی فرستادن و خیلی حرف ها و کارای دیگه که کاسه ی صبر همه رو لبریز کرده و من رو پیش آقای دکتر شرمنده... زنگ زدن های شبانه به دکتر، مطب اومدن ها و ادعای عاشق...
-
اندر احوالات این روز ها....
سهشنبه 22 تیر 1400 13:40
امتحانا تموم شدن و همچنان دارم به کارآموزیم ادامه میدم.... کشور دانشجویی هنوز تصمیم نگرفته که ترم جدید که تقریبا دو ماه دیگه شروع میشه حضوری باشه یا آنلاین... البته اگر موج جدید کرونا رو که قرار بیاد در نظر بگیریم نمیشه مطمئن بود که تصمیم دانشگاه به چه قرار هستش... این روزا به یک برنامه ریزی جدی برای ورق زدن کتابام...
-
نزدیک نیا با تو مرا حادثه ای نیست این آدم ویران شده از دور قشنگ است!
شنبه 8 خرداد 1400 00:54
آقای اصغری رو متاسفانه مدام میبینم... متاسفانه از شانس بد من بعد از سالها اصرار خانواده اش راضی به ازدواج شده و طبق گفته ی دکتر عاشق شده و دکتر با خنده ادامه میده پسر چموشه عاشق تو شده خانم دکتر... میخنده و من ازش خواهش میکنم در جواب خواستگاریش با کمال احترام بهش نه بگه و دکترم بعد از کلی خندیدن به حرف های چند جلسه...
-
رحم کن بر دل بی طاقت ما ای قاصد نا امیدی خبری نیست که یکبار آری
شنبه 8 خرداد 1400 00:38
با هاله تلفنی حرف زدیم... قراره بعد تعطیلات بیاد شهرزادگاه... روزهای سختی رو گذرونده که هنوزم ادامه داره... دوستی منو و هاله از سال هشتاد و نه شروع شد و همچنان ادامه داره... ما روزای خوب و بد زیادی رو پشت سر گذاشتیم ... بعد از اینکه از ایران رفتم هم همچنان نزدیک بودیم مثل قبل... اون ایران موند، درس خوند ،عاشق شد، فارغ...
-
این روزها...
شنبه 8 خرداد 1400 00:24
کلاسامون تموم شده و برنامه ی امتحانی مون رو تازه دادن... این روزا جبران میکنم بیخوابی تمام طول ترم رو ... هوای شهر زادگاه هم به نسبت هفته ی قبل خنک تر شده...
-
بی قیدم و از کار جهان فارغ مطلق کس با من و من هم به کسی کار ندارم
شنبه 25 اردیبهشت 1400 18:22
دکتر داره برام درباره ی بریج های دندونی و قانون هاش میگه و منم دارم گوش میدم،حرفش با صدای سلام مریض مون قطع میشه ... خانم مسنی که چند وقت پیش یه عمل جزئی رو از سر گذروند بعدم برای فک پاییش میخواست که دنچر بذاره... خودش و همراه همیشگیش، پسرش باهم اومدن... جواب سلام شون رو میده و اوضاع درد درای ساکتش رو میپرسه و میگه...
-
Hmmmm
شنبه 18 اردیبهشت 1400 18:33
زن امروزی: ناگهان متعجب شدم! « زنی » که سال پیش بودم، کجاست؟ یا آنکه دو سال پیش بودم؟ و در فکر آن « زن » من اکنون چگونه آدمی هستم؟ #سیلویا_پلات
-
به وقت ساعاتی قبل از طلوع آفتاب بیست و دوم اپریل...
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1400 03:09
امشب به نسبت شبای قبل زودتر میخوابم،اصلا هم اونی که فردا دوتا امتحان مهم داره من نیستم!ولی خب امتحان امروز بعد آناتومی ترم اول سخت ترین امتحانم بود...
-
مگذار که دندان زدهی غم شود ای دوست این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1400 02:55
مژگان از دست جراح فک و صورتی که استاد مشترک مون هست شاکیه... میخندم... هم استاد حق داره هم ما...اون به شدت منظم و حرفه ای و ما به شدت درگیر سی و چند واحدی که همزمان هم امتحاناشون برگزار میشه همم تحقیقاشون باید تحویل داده شه و هر استادی هم الویت رو مختص درس خودش میدونه... میخندم و میگم میگذره ،صبر داشته باش دیگه...
-
تنبل دو متری!!!
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1400 02:35
زنگ زده میگه کرونا گرفته و به کمک نیاز داره برای پاس کردن واحدهای جراحی و کلینیک... آخرش هم هر دفعه کلی اسکرین برام میفرسته و دو ساعت خواهش میکنه و مشترکی امتحان میدیم... در واقع من جواب درست رو پیدا میکنم اون روش کلیک میکنه... خرس گنده تمام این امتحانا رو با مغز من پاس کرده... هی میگم سینا خودت بخون مثلا قصد داری...
-
Orthopaedic stomatology
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1400 02:29
امروز سخت ترین امتحان میان ترم رو دادم و پوووووووووف.....حس خوبی بود.... یعنی جزو معدود امتحان هایی بود که اونقدر علمیه اصلا ذهنیت خاصی نداری که کتبیش قراره چجوری باشه،البته به لطف کرونا آنلاین و تستی برگزار شد ولی خوب گذشت:) بگذریم که مشکل سیستم دقیقاً راس ساعت امتحانی ما یه سکته ی ریز رو پیشکش ما کرد ولی نتیجه اش...
-
زندگی کن....
شنبه 28 فروردین 1400 19:41
زندگی کن... و بگذار هر ممکنی پیش بیاید بخوان، پایکوبی کن، فریاد بزن گریه کن، بخند، عشق بورز مکاشفه کن، بپیوند، تنها بمان به بازار شو و گاه در کوهسار بیتوته کن. زندگی کوتاه است آن را سرشار بگذران تا آنجا که می توانی و تلاش نکن که در برابر این نیاز مقاومت کنی #اشو
-
به وقت حس خوب:)
پنجشنبه 19 فروردین 1400 03:17
قطعا یکی از بهترین حس های دنیا کامل شدن شارژ باتری گوشیته وقتی که داری غش میکنی از بی خوابی و فقط منتظری اون صد او بالا ظاهر شه:)
-
زندگی مالامال از امتحانات و دوندگی یک دانشجوی دندانپزشکی
پنجشنبه 19 فروردین 1400 02:51
از صب ساعت شش و نیم تا شب ساعت چهار یه بند درس میخونم و سرکارم یام کلاس آنلاین دارم بعد خاله از من ناراحته چرا من شب رو نمی مونم خونه ی عزیز جون مهمونی! عزیزم خداییش براتون قابل درکه در کنار همه ی اینا توو یه روز دوتا امتحان دادن بعلاوه ی کار کردن رو تحقیقام یعنی چی؟؟؟
-
از امتحانی به امتحان دیگر!
پنجشنبه 19 فروردین 1400 02:45
قشنگ سه چهارم انرژی من هر ترم، صرف امتحان دادن میشه... دوتا امتحان در یک روز!!! زیبا نیست!
-
شب را چه گُنه، حدیث ما بود دراز...
جمعه 13 فروردین 1400 11:38
ویدیوکال زنگ زدن میخندن،میگم چی شده؟ میگن چه احساسی داری که ایران اومدنمون یک ساله شده؟ میگم حس خاصی ندارم،شده دیگه... محدثه میگه ولی من یه کم دیگه هم بمونم به روانپزشک نیاز پیدا میکنم و نسترن هم پشت بندش میخنده... بین خنده های نسترن میگه اما خب داره یه سالگرد دیگه هم نزدیک میشه ،میگم دیگه چی؟ میگه سالگرد سماجت اون...
-
هاچین و واچین عسل شیرین قصمون هنوز ناتمومه از اینجا به بعد کی میدونه که چی سرنوشتمونه....
دوشنبه 9 فروردین 1400 03:52
اونی که به خاطر اختلاف ساعت مجبوره خروس خون توو کلاس آنلاین حضور فعال داشته باشه و همکلاسیاشم چک کنه و شاید حتی خروس سحرخیزم اون بیدار کنه ولی الان نشسته توو تاریکی آهنگ پرتغال من از طاهر قریشی رو گوش میده،منم....
-
شازده کوچولو
دوشنبه 9 فروردین 1400 03:28
تنهایی میاد توو میشینه...نگاهی سمت در میندازم ،کسی نیست... مامانش هم اتاق روبرویی رو یونیته و دکتر داره دندونش رو عصب کشی میکنه...نمیخوام نگرانش کنم پس نمیپرسم کسی دیگه ای باهات نیومده... یه جفت دستکش برمیداریم و ازش میپرسم خاله کدوم دندونت درد میکنه؟ کم حرفه و اخمو ،دندونش رو نشونم میده و میگه ایناهاش... هر جفت...
-
اولین دندون:)
دوشنبه 9 فروردین 1400 03:19
اولین باری که خودم تنهایی دندون یه نفر رو بدون نظارت و کاملا با مسئولیت خودم کشیدم رو یادمه... یه دختر جوون شونزده ساله ... دخترک با همراهش منتظر بود،من رو دید اولش تعجب کرد،چند ثانیه بیشتر طول نکشید که اون تعجب جاش رو به یه لبخند و چشمای پر از کنجکاوی داد... آمپولش تزریق شد و بی حس شدنش رو چک کردیم... مشخص بود یکمم...
-
اهل دردی که زبان دلِ من داند، نیست...
دوشنبه 9 فروردین 1400 03:06
حکایت ما و شهر دانشجویی کلا توو بدو بدو برای رسیدن به دانشگاه و چهار نوع امتحان بهم پیوسته ی هر ترمه! مجدد امتحانام دارن شروع میشن و کلی کتاب دارم که نصف شون کتابای دانشگاهمه و نصف شون هم کتابای رفرنس،یعنی قشنگ بالای بیستا کتاب قطور دو سه جلدی... به قول محدثه زندگی زیباست.... #عنوان از استاد شهریار
-
پسر کوچولوی هشتاد ساله!
دوشنبه 9 فروردین 1400 03:00
دقیقا یکسال بعد از آخرین سکته ی آقاجون،دوباره امروز راهی بیمارستان شده و تازه یه ساعته مرخص شده... دقیقا عین بچه های چهار ساله شکموعه ....