بیست و شش سالگی با فکرا و نگرانی های جدید اومد سراغ من....
کلی فکر ، کلی مشکل، کلی راه حل ،در آستانه ی فارغالتحصیلی ،دغدغه ی معادل سازی و یا رشته ی تخصص ،وارد شدن به بازار کار یا انتخاب موقت یک کشور جدید یا حتی برگشت و کارکردن موقت به اینجا و کلی کلی....
از این فکرا که نیم گاهی به مامان و بابا و لپ لپ میندازم ،کم کم ردپای گذر عمر رو به وضوح توی مامان و بابا و حضور پررنگ نوجوونی رو توی لپ لپ میبینم...
بیست و پنج سالگی مثل برق و باد گذشت، بیست و شش سالگی پر فکر و عزیز امیدوارم میزبان خوبی برات باشم.
#عنوان از هوشنگ ابتهاج