دکتر داره برام درباره ی بریج های دندونی و قانون هاش میگه و منم دارم گوش میدم،حرفش با صدای سلام مریض مون قطع میشه ...
خانم مسنی که چند وقت پیش یه عمل جزئی رو از سر گذروند بعدم برای فک پاییش میخواست که دنچر بذاره...
خودش و همراه همیشگیش، پسرش باهم اومدن...
جواب سلام شون رو میده و اوضاع درد درای ساکتش رو میپرسه و میگه فک کنم دیگه باید خوب شده باشه چون از روش تقریبا زمان زیادی گذشت و میخواد دوباره یه نگاهی بهش بندازیم ...
دکتر دستکش هاش رو در میاره و میره معاینه اش میکنه،و از خوب پیش رفتن پروسه ی درمانیش خبر میده و میگه فک نکنم دیگه نیاز باشه نگران باشین یه مدت دیگه حتی همین چیز جزئی هم احساس نمیشه ، فقط کافیه یه مدت دیگه صبر داشته باشین...
دارم با دقت حرفای دکتر رو گوش میدم که میبینم سرش میچرخه سمت پسر اون خانم و مکث میکنه، سرم میچرخه سمت نگاهش و با یه جفت چشم که زل زدن به من مواجه میشم، هول شده چشماش رو میدزده و من مجدد نگام رو میدوزم به دکتر...
لبخند محوی میزنه ولی
ساکته، برمیگرده سمتم راه میفته سمت یونیت و منم پشت سرش...
از منشی خواهش میکنه برای آخرین بار داروی زخم رو عوض کنه و میگه هر وقت خواستین و احساس درد کردین بازم بیایین تا معاینه کنم اما مطمئن باشین بدن خودش دیگه توانایی خوب کردن خودش رو داره خانم اصغری...
دارو مجدد عوض میشه و مجدد برمیگردیم سر موضوع بریج های دندانی.....
#عنوان از هلالی جغتایی