آقای اصغری رو متاسفانه مدام میبینم...
متاسفانه از شانس بد من بعد از سالها اصرار خانواده اش راضی به ازدواج شده و طبق گفته ی دکتر عاشق شده و دکتر با خنده ادامه میده پسر چموشه عاشق تو شده خانم دکتر...
میخنده و من ازش خواهش میکنم در جواب خواستگاریش با کمال احترام بهش نه بگه و دکترم بعد از کلی خندیدن به حرف های چند جلسه قبل آقای اصغری که میگفت زندگیم رو توو کار و درس خلاصه میکنم و من آدم ازدواج نیستم و آدم عاشق شدن اصلا،میگه که باشه خانم دکتر نه میگم بهشون...
دکتر و خانم منشی هر بار میخندن و کلی زیر نظرش میگیرن که وقتی میاد و از عمد با من حرف میزنم دست پاچه میشه و یام مدام نگاهش روی منه و من فقط کلافه میشم که چطوری باید با کمال احترام ایشون رو متقاعد کنم ما مناسب هم نیستیم و من فعلا قصد ازدواج ندارم....
هفته ی قبل خیلی محترمانه شماره ی تماسم رو میخواست تا در مورد دانشگاهم سوال کنه که سوالاش رو حضوری جواب دادم و شمارم رو ندادم...
گفت که میخواد یه عکس پرتره بکشه و من گفتم نیازی نیست و ممنونم از لطف تون...
گویا جوابم مثل همیشه براش قانع کننده نبوده که رفته یواشکی به خود دکتر گفته و ایشونم با خنده به من گفت خانم دکتر از صدقه سر شما قراره یه پرتره خوشگل نصیب ما بشه و خندید....
البته که من امیدوارم عکس آقای دکتر باشه....