زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

صد غزل از من بگیر و یک نظر بر من ببخش آن چه را در لحظه‌ی دیدار پنهان کرده‌ای

زندگی آدمایی شبیه من به دو قسمت تقسیم میشه نیمی از زندگیشون در کشور دانشجویی در جریانه و نیمی دیگه پیش خانواده اشون توی کشوری که توش بدنیا اومدن...


از طرفی تمام روتین زندگیشون به وقت و قوانین کشور دانشجویی هستش از طرفی دیگه هم مدام دلتنگ و نگران خانواده هستن،که با هر خبر بدی از شبکه های خبری یا هر روزی که بدون تماس باهاشون میگذره و یا حتی با هر زنگ جونمون به لب مون میرسه...


خوب به یاد دارم زمانی که نمیشد برای یه مدتی باهاشون تماس بگیریم هنوزم گریه های بچه ها رو از سر دلتنگی و نگرانی یادمه...

یا بعضی شبا که کابوس میبینم چیزی شده و من دورم و هربار با عرق سرد از خواب پریدم و بی صدا خزیدم زیر  پتو و دل توو دلم نبوده تا بتونم وقتی همه شون خونن زنگ بزنم و صداشون رو بشنوم و خیال دل خودم رو راحت کنم و آبی بریزم رو آتیشی که گر گرفته...


یا روزایی که روزگار به من سخت گرفته یا اتفاق بدی افتاده یام خسته شدم و نذاشتم از هیچی خبر دار بشن که مبادا غصه ی منو بخورن...

مثل همون دفعه ای که تا پای مردن رفتم و برگشتم و نذاشتم بفهمن که بیمارستان بستری شدم یام چندبار دیگه مریض شدم و حتی نای نشستن نداشتم و نتونستم حتی از تختم بیام بیرون،چه روزایی رو که توو تب سوختم و نداشتم بفمن که حتی مریض شدم...


برای ماهایی که سهم مون در سال یه تعطیلات یه ماه و نیمه پیش خانواده مون بوده هر روزی که کنارشونیم مثل یه خاطره هک میشه توو ذهنمون و هربار با این امید میریم که موقع برگشتن تمام اهالی خونه رو همین طور سالم و خوشحال دوباره کنار هم ببینیم...


این ماجرای ادامه ی تحصیل تا سالها ادامه خواهد داشت و بعد سه سال دیگه اینبار باید برای تخصص راهی شم اما هنوز زمان هست...


با وجود همه ی اینا از هیچی پشیمون نیستم این راه من بوده و هنوزم ایمان دارم که بهترین راه رو انتخاب کردم و بازم برگردم به عقب همین راه رو در پیش میگیرم....


+عنوان از ناصر حامدی