زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

معجزه ای به اسم "زندگی"

بالا رفتن سن حتمی است...

اما اینکه روح تو پیر شود،

بستگی به خودت دارد!

زندگی را ورق بزن...

هر فصلش را خوب بخوان؛

در فصل کاشت با بهار برقص،

در فصل داشت با تابستان بچرخ،

پس از برداشت...

در پاییز کنار دیوار بنشین،

با زمستان کنار کرسی بنشین حافظ بخوان...

و استکان استکان چای را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش...

مبادا....مبادا...

مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری!


برای تنها مرد زندگیم..."پدر،بلندترین شعر عاشقانه برای یک دختر است..."

بابایی دوستت دارم...

"بهم میگی کله شق تر از تو ،تو عمرم ندیدم..."

قبول دارم که بعضی وقتا با همین کله شقیام  اذیتت میکنم،

ولی

میدونی که ناخواسته...

مرسی که  بهم یاد دادی یه دخترم میتونه پا به پای یه مرد "باشه"

قوی باشه،محکم باشه،تکیه گاه باشه،

مرسی که همیشه هستی،همیشه پشتمی به فکرمی،

میدونم همیشه نگرانمی اما ازت ممنونم که 

این نگرانیای پدرانه ات رو به خاطر منو باورام،به خاطر اعتمادت نسبت به من کنار میذاری

و میذاری خودم دنیا رو کشف کنم و دنیای خودمو بسازم،

 هر وقت بهت نیاز دارم هستی...

هستیو بهم راه درست رو نشون میدی و میگی

"زندگیتو خودت بساز تو از پسش برمیای"

راست میگن آدم وقتی بابا داره شبا با خیالت راحت میخوابه،

خیالم راحته چون مطمئنم تا وقتی که هستی 

هیچ چیزی توی این دنیا نه ترسناکه نه غیرممکن...

مرسی که بهم انسان بودن رو یاد دادی...

باباجون ممنونم که همیشه ثابت کردی دوستم داری

ممنونم ...





یک فنجان چای رفاقت...

دوستی با بعضی آدم ها مثل نوشیدن چای کیسه ایست...

هول هولکی و دم دستی،برای رفع تکلیف...

اما خستگیت را رفع نمی کنند...

دل آدم را باز نمیکنند،خاطره نمیشوند.


دوستی با بعضی آدم ها مثل خوردن چای خارجی است،

پر از رنگ و بو...

این دوستی ها جان میدهند برای خاطره های دم دستی...

این چای خارجی را میریزی در فنجان،

می نشینی با شکلات فندقی میخوری و فکر میکنی خوشحال ترین آدم روی زمینی...

فقط نمیدانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از 

یکی دو ساعت میشود رنگ قیر...سیاه!!!


دوستی با بعضی  آدم ها مثل نوشیدن چای سرگل لاهیجان است...

باید نرم دم بکشد

باید انتظارش را بکشی

باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی...باید صبر کنی...

آرام باشی و  مقدماتش را فراهم کنی

باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک،

خوب نگاهش کنی...

عطر ملایمش را احساس کنی  و آهسته،جرعه جرعه بنوشی اش

و

زندگی کنی....


سروش صحت


هوای ابری.... خدایا ممنون...

همه چه یهویی تصمیم گرفتن برن! 

دکتر ریحان،نیکلای ایلیچ ....

 مرد میانسالم 

که وبلاگش هی از دسترس خارج میشه و بعد دوباره پیدا میشه! 

الان هم ناراحتم هم نه... 

بعضی وقتا برای پیدا کردن خودمون باید بمونیم و با واقعیت های همونجا روبه رو بشیم 

بعضی وقتام باید بریم... 

من به شخصه معتقدم که رفتن همیشه بد نیست حتی بعضی وقتا بهترم هست... 

امیدوارم دل تک به تک دوستان گرم و پر امید و 

لبشون همیشه خندون باشه... 

این روزا این شهر چقدر بارونیه...

خدایا شکرت.... 


حقوق برابر!!!!

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی؟؟

مرا ارشاد میکنند تا تو ارشاد شوی؟؟

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است!

من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام!!

نتوانستم به استادیوم بیایم،چون تو شعار های آب نکشیده میدادی!!

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن،

گفتی بچه مال مادر است!!

وقتی خواستی طلاقم بدهی،گفتی بچه مال پدر است!!!!!!!!

چه عادلانه؟؟؟؟!!!!!!


چه کنم...

شب های دراز و بی عبادت چه کنم
طبعم به گناه کرده عادت چه کنم
گویند کریم است و گناه میبخشد
گویم که ببخشد از خجالت چه کنم

زن که باشی...

زن که باشی ترس های کوچکی داری!

از کوچه های بلند، از غروب های خلوت و بدون عابر می ترسی!

از صدای موتور سیکلت ها و دوچرخه هایی که بی هدف در کوچه ها میچرخند میترسی!

از بوق ماشین هایی که ظهر های گرم تابستان جلوی پایت ترمز میکنند

و تو فقط چهره ی آدم هایی را میبینی که در چشم هایشان حس نو دوستی موج میزند!

زن که باشی ترس های کوچکی داری، به بزرگی همه ی بی عدالتی هایی که به جرم

زنانگی

محکومت میکنند و همیشه این تویی که مقصری!