زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

پاس بده به من....

به ما گفتند باید بازی کنید...

گفتیم با کی؟

گفتند با تیم دنیا...

تا خواستیم بپرسیم بازی چی؟

سوت آغاز بازی رو زدند،فقط فهمیدیم خدا تو تیم ماست

بازی شروع شد و دنیا پشت سر هم به ما گل میزد،

ولی نمیدانم چرا هر وقت به نتیجه نگاه میکردم امتیازها برابر بود!!!

تو همین فکر بودم که خدا زد پشتم و خندید و  گفت

"نگران نباش...تو وقت اضافه میبریم حالا بازی کن"

گفتم آخه چطوری؟

بازم خندید و گفت

"خیلی ساده،فقط پاس بده به من...باقیش با من..."

تابستونی که گذشت...

بعد از مدت ها سلام به دنیای خودم...

عجب دو هفته ای بود،فک کنم 80 درصدش رو به جبران تمام 

تابستونی که برای گواهی نامه گرفتن و کلاسا گذشته بود 

یا خوابیدم یا رانندگی کردم...

از فردا روزام برمیگردن به جریان عادی که بهش عادت دارم...

واقعا پاییز رو بیشتر از تابستون دوست دارم چون 

تو خونه بودن یا دور بودن از روزای شلوغ پلوغم نه تنها 

خوشحالم نمیکنه بلکه عصبیم میکنه...

به قول دوستم اصلا تعطیلات به ما نمیسازه...

ولی بازم تابستون خوبی بود خدایا ممنون....