زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

جناب مشاور!!

دیروز اولین آزمون مهر قلم چی بود...

اونقدر افتضاح بود که نگو و خواهشا هم نپرسین!!

البته حقم بود!کسی که فیزیک و عربی رو نخونه حقشه!!

چون میدونم تقصیر خودم بود واسه همین بابت خراب  کردن اولین آزمون ناراحت نیستم...

حالا به هر حال گذشت مهم اینکه تکرار نشه...

به قول بابام:

"یه تجربه بود سعی کن ازش درس بگیری تا تکرار نشه،سعی کن آزمون بعدت بهتر باشه،

نه بهتر از دوستات بهتر از همین آزمونی که خودت دادی"

طبق روال همیشگی خونمون بعد یه  مشکل میشینیم و با هم 

همفکری میکنیم،اینبارم برای آزمون شاهکار من این جلسه ی خانوادگی برگزار شد...

خلاصه بعد از کلی حرف زدن قرار شد بریم پیش یه مشاور و وضعیت درسی من

زیر نظر ایشون باشه...شام و خوردیم و من اومدم تو اتاقم درس بخونم

که دیدم برام  sms  اومده...دنیز بود،دوست گلم که کلا با 

تکنولوژی مشکل داره!یعنی اونقدر که سیمکارتشو از دسترس خارج کرده 

و تلفن خونه رو هم اصلا جواب نمیده،منتها تنها آدمی که به گفته ی مامان و باباش و خودش 

تونسته از این خط قرمزا عبور کنه منم!!!

خلاصه دیدشب sms داد  ومنم جواب دادم،بعدش خودش زنگ زد

و درباره ی مشاورش گفت،آخه چند مدت بود که قرار بود خانم کوچولو 

از مشاورش برام بگه تا منم یه تصمیمی بگیرم برای این قضیه ی مشاور...

شماره ی پشتیبان رو داد مام زنگ زدیم با دختره حرف زدیم،آخرشم قرار شد این هفته

برم مهمون ببینم جناب مشاور کارش چه جوریه!!از شانس ما انگاری دوست معلم شیمیه پارسالمونه!!!

خدا کنه مشاوره ی این شباهتی به درس دادن استاد شیمیمون نداشته باشه!!!

دو ساعته دارم دنبال عکشس میگردم که ببینم اصلا کیه آخرشم فقط دوتا عکس ازش پیدا کردم 

که قیافش زیاد واضح نیست...

دنیز میگفت تو تلوزیون ندیدیش؟گفتم نه!!!

اینم عکسش.....


دکتر نوشت..

پنج شنبه بعد از مدتها که وقت نمی کردم برم دکتر،

بالاخره این طلسم رو شکستم و رفتم...

فعلا یه چکاپ کامل نوشته ولی میگه چیز مهمی نیست

یا از گوشته یا اعصاب و یا هر دو...

این هفته باید برم آزمایشو بدم و جوابشو ببرم ...

مرسی از همه تون که حالمو پرسیدین

به خصوص مریم بانو که توی این مدت کلی زحمتش دادم،مرسی عزیزم...❤


شب نوشت :)

امروز چقدر وقت اضافی داشتم که فرصت کردم اینقدر چرت و پرت بگم!!

یعنی عاشق خودمم که آزمایش نداده و رو حساب حرف بچه ها و این وبگردیا

برا خودم تشخیص دادم و الکی منتظر پنج شنبه ام!!!



بیخیال بالاخره تو همین چندروز آینده مشخص میشه چی به چیه!

چه سکوتی شده...هم تو نت هم تو خونه و هم تو شهر...

دور و برم یه سری کتاب ریختم و میخوام مشغول خوندنش شم که هم

اون قسمتایی از برنامه رو که نرسیدم برسونم همم اینکه 

وقت فکرای بیخود و نداشته باشم...

من میگم این استاد فیزیک ما مشکل داره کسی باور نمیکنه...

برداشته تو یه جلسه به اندازه ی دو هفته شایدم بیشتر تست داده!

آخه یکی نیست بهش بگه،برادر،بزرگوار،استاد،آقا،داداش

تو چه پدر کشتگی با ما داری آخه؟مثلا میخوای جذبه ات رو نشون بدی!

میدونه هیشکی جیک نمیزنه اونم هرچی دلش میخواد میگه

آخه مگه یه کنکوری غیر فیزیک درس دیگه ای نداره!!!

خدایا انصاف بده به این آدم فضایی...اعتماد به نفسشم که هیچی!

شده اعتماد به سقف کاذب!



تازگیا استعداد عجیبی تو سوزندن لامپای اتاقم پیدا کردم!

از 7تا لامپ دوسه تا شو در عرض مدت کمتر از یک ماه سوزندم!!

به خدا خودمم در عجبم میام کلید و میزنم یهو یکیش میگه تق!و میسوزه...

دو تا لیوان قهوه!!فک کنم تا  صبح بیدار نگهم داره...

فلاسک کوچیکمم پر کردم...تا صب مشغولم...

اصلا درس خوندن شبا یا صبح زود بعد از خواب دو سه ساعته عالمی داره...



+راستی مرسی از همه تون به خاطر حرفاتون و حوصله ای که گذاشتین برای خوندن 

اون پست طولانی...


تشخیص آقای دکتر!!!(این پست به زودی رمزدار میشه)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

در جست و جوی یک دوست...

به نام خدا

...?Where is my middle man...

مرد میانسال من کجاست؟؟




ما او را در نیمه ی مهرماه گم کرده ایم!!

((اگر او را میشناسید لطفا تصویر و متن را در وبلاگ خود گسترش دهید))


+خوب،بالاخره آقای مرد میانسال ما پیدا شد منتها اعلام کردن که تا یه مدت وبشون بنا به دلایلی که ما نمیدونیم 

به روز نمیشه!!!به امید روزی که دوباره توی این دنیای مجازی بنویسن....


برای داداش کوچولو...

با تنهائیم آشنایم...

میشناسمش؛خودم هستم...

کودکی هستم...

عاشق و سر به هوا...

تو را هم میشناسم...

کاش میشد مادرانه تمام دردهایت را در آغوش بگیرم...

نگرانم نباش...

شاید کودک درونم  سربه هوا و بازیگوش باشد 

اما راه خانه ات را گم نمیکند...