زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

یه تعریف ساده....

میدانی "مردانگی" از نگاه یک زن چیست؟

به خیالت جیب پر پول و مقام و هدیه های آنچنانی؟

رستوران های باکلاس و سیگار و مشروب؟

نه جانم،این ها نیست...

مردانگی همه اش خلاصه میشود در یک کلام....


امنیت...


امنیت میدانی چیست؟

محکم دستش را گرفتن...

با دیوانگی هایش زندگی کردن...

احساس زنانه اش را فهمیدن...

امنیت یعنی دستت را که میگیرد....

صورتت را که میبوسد...

بداند ناب تر از دست های تو دستی نیست...

بداند ماندنی تر از نگاه تو چشمی نیست...

بداند برای بوسه هایش مرز نمیگذاری...

برای خنده هایش میخندی...

برای گریه هایش  شانه میشوی...

بداند برای راست گفتن مستی نمیخواهی...

بداند برای لحظه های تنهاییت سیگار نمیخواهی...

بداند که میدانی برایش بالاترین رستوران شهر شاید در پایین ترین نقطه ی شهر باشد...

اصلا هر جای شهر...

اگر تو باشی همه جا لوکس ترین جای ممکن میشود...

این ها "مردانگی" ست....

تو توی این دلایی خدا...دلایی از جنس عشق...

پدرش بهش گفت این 1000 تا چسب زخمو بفروش تا برات کفش بخرم...

بچه نشست با خودش فکر کرد..."یعنی باید آرزو کنم هزار نفر یه جاشون زخم  بشه تا من کفش بخرم؟...ولش کن همین کفشای پاره خوبه..."

خدایا...

گاهی دلهای بزرگ را آنچنان درون سینه هایی کوچک میگذاری،

که شرمسار میشویم از بزرگی ای که برای خود ساخته ایم....

یه حقیقت !!!!!!

متن زیر رو از وبلاگ یکی از دوستان  برداشتم....

                                      *************************************************************************

این مطلب در اینستاگرام توسط خانمی که از همسرش دلگیر بود کپی شده....

"من و همسرم از هم خسته شدیم!دیگر احساسی بینمان نیست تقریبا هیچ حرفی با هم نمیزنیم،سرد و بی روح و شاید جدایی...

چندی پیش یک پیامک ناشناس و پر احساس برایش دادم...یک پاسخ پر احساس به این پیامک ناشناس داد...

گفت تو چقدر زیبا حرف میزنی و من زیباتر پاسخش را دادم...و او زیباتر پاسخم را داد...و باز من زیباتر...و باز او زیباتر...

اصلا فکر نمیکردم همسرم تا این حد محبت آمیز بلد است حرف بزند....گاهی آنقدر عاشقانه حرف میزنیم که من یادم میرود آنسوی خط همسرم است...حالا این دو ناشناس عاشق هم شده اند....

آرزو دارد که مرا ببیند و بشناسد،حتی  گفت به خاطر من از همسرش جدا میشود...

کاش میشد تا ابد ناشناس و عاشقانه زندگی میکردیم....

ما آدم های عجیبی هستیم،ناشناس عاشق هم میشویم....نا شناس برای هم میمیریم،نا شناس از هم لبریز میشویم...

ولی وقتی خودمانیم،همانی میشویم که تو بهتر از من میدانی!!!!!!"

چند خط ، من و خدا....

بر تل خاکی نشسته بودم که خدا آمد و کنارم نشست....

گفت:"مگر کودک شده ای که با خاک بازی میکنی؟"

گفتم:"نه!ولی از بازی آدم هایت خسته شدم،همان هایی که حس میکنند هنوز از خاکم و روح تو در من دمیده نشده...من با این خاک بازی میکنم تا آدم هایت را بازی ندهم...."

خدا خندید....

پرسیدم:"خدایا!چرا از آتش نیستم تا هر که قصد بازی داشت را بسوزانم؟"

خدا اما ساکت بود،گویا از من دلخور شده بود...

گفت:"تو را از خاک آفریدم تا بسازی،نه بسوزانی!تو را از خاک از عنصری برتر ساختم....از خاک ساختم تا با آب گل شوی و زندگی ببخشی،از خاک که اگر آتشت بزنندباز هم زندگی میکنی و پخته تر میشوی...با خاک ساختمت تا همراه باد برقصی....تو را از خاک ساختم تا اگر هزار بار آتش و آب و باد تو را بازی  داد،تو برخیزی،سر برآوری و در قلبت دانه ی عشق بکاری و رشد دهی و از میوه ی شیرینش لذت ببری...تو از خاکی ،پس به خاکی بودنت ببال....."

و من هیچ نداشتم برای گفتن به خدا....

یه چند خط حس خوب...

سر بر شانه ی خدا بگذار

تا قصه ی عشق را چنان زیبا بخواند

که نه از دوزخ بترسی

و نه از بهشت به رقص در آیی

قصه ی عشق،انسان بودن ماست

اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست

سرت را بالا بگیر و لبخند بزن

فهمیدن احساس،کار هر انسانی نیست!


                                                               احمد شاملو

متنی از تهمینه میلانی...

از همین امروز،وقتی بچه هایمان به مدرسه میروند،به ایشان بگوییم:

عزیزم!من نمیخواهم تو بهترین باشی،فقط میخواهم تو خوشحال و خوشبخت باشی...

اصلا مهم نیست که  همیشه نمره ی بیست بگیری،جای بیست میتوانی 16 بگیری اما از دوران مدرسه و کودکیت لذت ببری...

عزیزم!از "ترین" ها پرهیز کن،چرا که خوشبختی جاییست که خودت را با کسی مقایسه نکنی...

حتی نخواه خوشبخت ترین باشی،بخواه خوشبخت باشی و برای این خواسته ات تلاش کن....همین...

یادمان هست که وقتی به دنبال پسوند "ترین" رفتیم،خوشبختی از ما گریخت...

از 19/75 لذت نبردیم،چون یکی  20 شده بود...

از رانندگی با پراید و ...لذت نبردیم،چون ماشین های مدل بالاتری در خیابان،در حال خود نمایی بود...

از بودن کنار عشقمان لذت نبردیم ،چون مدرک تحصیلی و پول توی جیب او کمتر از بسیاری دیگر بود...

همچنین از خانه مان،از شغلمان از در آمدمان،از خانواده و دوستانمان...

میخواهم بگوییم تحت تاثیر آموزه های غلط،بسیاری از ما فقط به "بهترین،بیشترین و بالاترین" چسبیدیم،

در نتیجه تبدیل به انسانهایی افسرده و همیشه نالان شدیم...

خدای من

گر نگهدار من آن است که من میدانم

شیشه را دربغل سنگ نگه میدارد...