زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

من!!!

اگر آمدی

بد به دلت راه نده

شهر همان شهر است

کوچه همان کوچه

خانه همان خانه...

فقط من کمی مرده ام!

از ازل تا آغاز

احساس میکنم دستانم به قدر کافی جوان نیستند

نشان به آن نشان که روزهای خوب

آرام آرام از کف دستانم سر میخورند

و پرت میشوند به زمان های ماضی

احساس میکنم کمی از زندگی را کم آورده ام

مثلا از ازل تا آغاز را!

حالا هی تلقین کنم به خودم

ماه و ستاره و آسمان و بهار را

روزی عاقبت همه چیز پاییز خواهد شد

نه؟؟

من وحشت دارم...

منکه نمیخواستم بهار،همیشه باشد!

من فقط میخواستم گل سرخی که از 

دخترک سر چهارراه میخرم تا آخر پاییز همان قدر

قرمز بماند...

فقط میخواستم دستانم به قدری جوان باشند

که حتی اگر پیر شدم

بوی روزهای خوب را لابلای روزهایم

پخش کنند...

همین...

من فعلا میترسم....

روز دختر واقعی

دختر روز نمیخواهد


کمی امنیت به او بدهید


تمام روزها روز دختر میشود

روزمون مبارک

پدرم میگه اونایی که دختر ندارن نصف عمرشون هدر رفته

صبح دخترتو ببینی که با موهای شلخته و صدای گرفته

که داد میزنه  بابا نیا تو اتاق

همه چیزه یه پدره، به سلامتی

دخترا که اگه نباشن

تمام عروسکای دنیا بی مادر میشن


روزمون مبارک

به مناسبت روزمون...

من یه دخترم...

 با تلنگری بارانی میشوم...

با کلمه ای عاشق میشوم

با فریادی می شکنم

زورم به تنها چیزی که میرسه بغض لعنتیه

هنوز هم با مداد رنگی خانه ی رویاهایم را به تصویر میکشم

من دخترم پر از راز...هرگز مرا نخواهی دانست...

هرگز سرچشمه ی اشک هایم را نمیابی

عاشق لوس شدنام قهر کردنام حسود شدنام...

دختروونگی  هام رو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم

دنیای دخترونه رو فقط یه دختر میتونه لمس کنه...

چند سطر دنیای زنانه...

بانوی شعر هایت نیستم

بانوی شعر های تو،

حالا خود غزل نویس تنهایی ست

که با واژه ها وضو میگیرد...

در مردمک چشمهایت نیستم

تا آیینه ی نگاهت،

قاب چهره ام باشد!

من مسافری به سرزمین تنهاییم...

این روزها  حالم عجیب خراب است

کسی از حال خرابم خبر ندارد

می دانی که...کمی مغرورم...

دردهایم را از همه پنهان میکنم

اشک هایم اجازه ی چکیدن ندارند

گلویم اجازه ی هق هق را ندارد

هر روز با لبخند بیدار میشوم

هر شب با اشک های محبوس در چشمانم میخوابم

کسی از حال خرابم خبر ندارد...