زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

اینجانب،جغد فیلم دوست!

کلا امروز محدثه رو با یه من اصلا هم نمیشد خورد ...

قرار بود با دوستش بره بیرون که اونم کنسل کرد...

حس کردم نیاز داره حرف بزنه...

ویدیوکال حرف زدیم تا دلتونم بخواد چرت و پرت گفتیم ولی در نهایت حالش اونقدر بهتر شد که نیم ساعت بعد تکست بده اسم یه فیلمو بگو که برم نگا کنم....


بهت تبریک میگم محدثه مثل من شروع کردی به فیلم دیدن شبانه...

تازه  میخوام فصل دو رو نصف کنم فردا شب...


نه خداییش چیه من شبیه هاناس ،محدثه خانم؟


درد دل های دخترونه

تینا تکست داده توو گروه ،کاملا برام واضحه که رابطه اش با مسعود شکرآبه،چون تنها چیزی که میتونه ناراحتش کنه مسعوده!

براش توو پیوی نوشتم دلت پره ها!

و از اونجا حرف زدن شروع شد...

بعضی جاها پر توقع بود و بعضی جاها شدیدا حق داشت ولی هیچ کدوم اینا رو بهش نگفتم...

فقط گفتم که اول خوب فکر کنه بعد با مسعود حرف بزنه و بعدم با مامانش مشورت کنه و به این زودی ها برای رابطه ی چهار ساله اش تصمیم نگیره...

یه کم دیگه حرف زدیم و تایپ کرد قلبم درد میکنه...

تایپ کردم میفهمم...

حرف زدیم و گفت که شاید ما مناسب هم نیستیم و باید به آدمای دیگه شانس بدیم...

براش نوشتم که من یاد گرفتم که هر قولی برای موندن الزاما معنیش این نیست که قراره همیشه سر حرفش وایسته،نوشتم اینکه درد دل چجوریه هست رو میفهمم فقط خوب فکراتو بکن و بعدم با مسعود حرف بزن چونکه باید حرفای اونم بشنوی،تو هر تصمیمی بگیری من کنارتم ولی تصمیمت هرچی باشه قراره خودت اون راه رو قدم بزنی  حالام به هیچی فک نکن و فقط برو بخواب...

تایپ کرد شاید نیاز باشه با روانشناسم حرف بزنم...گفتم فکر خوبیه و بعدم رفت که بخوابه....


حسش رو میفهمم ولی میدونم که حتی اگه جاشم بمونه میگذره حتی اگه زیاد زمان ببره ، میگذره...


نمیشه زود همه چی رو آتیش زد و رف ولی اگه فهمیدی باید بری دیگه راه برگشتی نیست...

یه تیکه از تو اونجا توو اون ساعت با اون آدم جامیمونه ...

تا مدتی به دوست داشتن ادامه میده اما یه مدت بعد درست مثل آدمی که خون زیادی از دست داده میمیره،سرد میشه...مثل یه گلدون خشک میشه...

دیگه علاقه ای نیست ولی اون گلدون خشک شده برای همیشه اونجا میمونه...

اگر بشه چیزی رو نجات داد یا بهتر بگم ارزشش رو داشته باشه برای شانس احیای مجدد ،من به شخصه معتقدم اگه باورت هنوز سرجاشه پس یه باره دیگه تلاش کن...

اما اگه به جایی رسیدی که فکر کردی رفتن و تموم شدن درست ترین تصمیمه پس اون گلدون دیگه گل نمیده...

اون موقع اس که باید بذاری و بری...


یاددادشت های یک بستنی دوست

امروز صب برای لپ لپ املت سوسیس درست کردم ،چیزی که عاشقشه...

سر میز صبحانه مهمونمون هم سر رسید یعنی دخترخاله...

مامان کلی تدارک دیده بود از غدا تا دسرای مختلف و صد البته بستنی!

تا عصر کلی با مامان دخترخاله که یه شهر دیگه اس ویدیو کال حرف زدن و در نهایت عصر دخترخاله رفت...


عصری با محدثه چت میکردیم و در نهایت بعد از کلی ناله و شکایت بهش پیشنهاد دادم که بره بستنی بخوره و اونم طبق معمول همیشه جواب داد که در عجبم چرا فکر میکنی تمام مشکلات دنیا با بستنی خوردن حل میشه؟

جواب دادم چون بستنی یه سبک زندگیه


 عصرم که بابا داشت رانندگی میکرد ماشین پشتی اومد سبقت بگیره که زد و آیینه ی بغل ماشین رو شکوند!!!

خدا رو شکر که فقط همون بود...



پایان درس میکروبیولوژی

دو روز قبل امتحان میکروبیولوژی رو دادم و تمام ، A شدم

شب امتحان اونقدر درگیر بودم که گه گاه فقط صدای خروس همسایه رو میشنیدم که وقت و بی وقت قوقولی قوقو میکرد و همچنان هم هر از گاهی صداش میاد!البته بماند که توی کوچه ی ما تنها خونه ی ویلایی خونه ی همسایمونه که اصلا نمیدونیم چرا ولی یه خروس داره که مخصوصا شبا دوس داره بخونه!!!!


واقعا لعنت بر استرس امتحان میکروبیولوژی که یه عالمه توش اسمای عجیب هس ...

و البته حماسه ای دیگر از سینا همکلاسیم که دقیقا ساعت سه ی صبح یادش افتاده رمز ورود امتحان رو یادش رفته و تا شش ساعت بعدش مغز منو علاوه بر امتحان درگیر خودش کرد و خدا رو شکر در آخر دانشگاه دقیقا بیست دقیقه قبل امتحان براش رمز جدید فرستاد....


+بریدا جان مرسی بابت پیشنهادت...یادم میمونه


آنالیز محدثه خانم!!!

دیروز فصل اول 13Reasons Why رو تموم کردم و امشبم فصل دومش  رو شروع کردم...

خب زیاد باب سلیقه ی من نیست،حداقل تا اینجاش...

ولی حداقل چندتا قسمت آخری که نگا کردم خیلی بهتر از اولای فیلمه...کی میدونه شاید نظرم عوض شد...


البته بماند که محدثه میگه من و هانا شباهت زیادی از لحاظ روحی و اخلاقی داریم!!!

هر چند که من شباهتی نمیبینم!



رخش جدید!!!

بعد هفت سال گوشیم رو عوض کردم!

چه روزایی که توو دانشگاه اتفاقی از دستم افتاد زمین و آخ نگفت...

یا توو خیابون افتاد و من هربار گفتم ایندفعه دیگه ترکید اما خب هیچیش نشد!

من کلا درباره  ی مواظبت از گوشی موجود سربه هواییم پس خیییییلی از گوشی قدیمیم ممنونم که کلی معرفت به خرج داد این همه سال کار کرد تا در نهایت بابا خودش رفت گوشی جدید رو پسندید و فقط منو برد تا ببینه اگه منم اوکیم  بخره...


به طور اتفاقی دو روز بعد گوشی مامانم خراب شد و برای مامانم گوشی جدید خریدیم...


باید بگم که الان منو و مامان داریم سعی میکنیم به گوشیای جدیدمون عادت کنیم...


امروز

دیروز موهای لپ لپ رو کوتاه کردیم چون کم کم داشت شبیه سبزه ی سیزده بدرد که نامرتبه،میشد...


امروز عصرم مامان و لپ لپ رو بردم خونه ی عزیزجون تا با عزیزجون و خاله ته تغاری بریم خرید...

لپ لپ رو دیدن و از دیدن لپاش که بعد  کوتاهی مو بیرون زده خندیدن...

کل شهر زادگاه رو گشتیم تا عزیزجون خریداش رو تموم کنه...

و در نهایت راس ساعت ده این خریدا تموم شد ...


 بهتون قول میدم اگر ماشین ما زبون داشت از دست ما شاکی بود اساسی چون از صب تا شب داره ما رو جابجا میکنه...