زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست

روزای خوب رو ساده تعریف میکنم ...


همین که صب با صدای خمیازه ی لپ لپ از خواب بیدار میشم و صورت خوابالود و پف کرده اش میشه اولین صحنه ای که توو روز میبینم...

اینکه با ولع صبحونه میخوره و حواسش کاملا به تلوزیونه...

اینکه بوی غذای مامان پز با سبزیای تازه قاطی بوی ترشی عزیز جون میشه...

اینکه لپ لپ غداش رو هول هولی میخوره و مدام سرش بین برنامه ی مورد علاقه اش و بشقابش در حال چرخشه...

همین چرت زدنای بعد ناهار مامان و بابا...

همین عصرایی که لپ لپ رو بغل میکنم بووووووووووووووووووووووووش میکنم بو...

همین راننده ی شخصی بودنا برای مامان و لپ لپ...

همین عصرایی که میریم خونه ی عزیزجون...

همین روزایی که لپ لپ رو هر روز میبرم پارک...

همین خریدن لیست خرید مامان...

همین شبایی که بابا و لپ لپ هوس یه غذایی رو میکنن...

همین شبایی که چایی دارچینی دم میکنم...

 


حالا خونم...

از هیچی پیشمون نیستم من توو راه خودمم اگه بازم لازم شه همین راه رو انتخاب میکنم ولی خوبه  که الان اینجام...

دلم براشون تنگ شده...



مدتها بود که دیگه دلتنگ هیچ کس و هیچ کجا نبودم جز این خونه و آدماش...





+عنوان از هوشنگ ابتهاج




خب پیش میاد...

از سری سوتی های اینجانب باید اشاره کنم به اینکه امروز اول توو گروه یادآوری کردم به وقت 15:00 شهر دانشجویی کلاس داریم بعدم ساعت سه اومدم نشستم پشت سیستم یهو میبینم عه چرا باز نمیشه در همین حین یادمون افتاده این درس هفته ی پیش تموم شده و مام از روی عادت فک کردیم همچنان ادامه داره...


این شد که بی سر و صدا بای بای کردیم رفتیم سراغ زندگی مون...

اصلا هم به روی خودم نیاوردم که من اشتباهی یادآوری کردم...