زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید ، شب را چه گُنه ، حدیث ما بود دراز ...

این روز ها زندگی یک جایی بین صف طولانی کتاب هام خلاصه شده ، بین کتابهایی که هنوز نخوندم ،اون هایی که نصفه و نیمه هستن و اونهایی که در لیست سفارشن...


بین تمام اتفاقاتی که به کندی و خلاف میل پیش میرن و یا روزهایی که با تمام قوا یهو دیروز میشن...


بین دغدغه های ناتموم کاری و درسی و زندگی شخصی...


زندگی شاید حتی مثل من عمیقاً منتظر امتحان هایی هستش که یک سال بعد باید بدم همینقدر نزدیک و هم قدر گیج و منگ و همین قدر نگران و همین قدر در عین خستگی و دلواپسی و بدو بدو اما شاید امیدوار...



زندگی در نزدیکی های سی سالگیه...


هنوز 26 ولی سی سالگی به طور بارزی نزدیکه...





#عنوان از مولانا



نتیجه ی چهار سال همکلاسی بودن:)

آذین از طرف دانشگاه رفته کارآموزی توو یکی از کشورای اطراف کشور دانشجویی میگه سه تا از هم گروهیام همکلاسیای تون...


میگم میدونم خودم اسماشونو فرستادم ، لیستاشونم دست من بود ، خبر دارم....


میگه پسر باورم نمیشه اینا اینقدر ازت میترسن حتی وقتی حرفتم میشه صاف میشن اصلا جدی میشن یعنی قشنگ مشخصه حساب میبرن...


میگم ترس نه ، لطفاً دارن ، احترام متقابل داریم


میگه نه بابا حتی خودشونم گردن میگیرن که ازت میترسن بعدم میخنده ، قهقهه میزنه...


میگم هم گروهیای من به جز دو نفر همه پسرن ، یازده تا پسر شر و شیطون ، قد و قواره هم که اصلا نگم ، خودم وقتی نگاهشون میکنم دقیقا با تمام قوا بالا رو نگا میکنم ، اونقدر هم شلوغن که قشنگ همه به اسم همه شون رو میشناسن ، از بس شلوغن ، از وقتی از کورس دو باهم همکلاسی شدیم حتی یه مورد هم شکایتی و مسئله ای پیش نیومده...



صدای قهقهه اش پشت تلفن میاد ، میگه نساء شاید باورت نشه ولی این خرسای گنده حتی انکار نمیکنن که ازت میترسن ....



چالش اسم با پسرک همکلاسی:)))))

یکی از همکلاسیام که اردنیه اون اوایل که همکلاسی شده بودیم بعد مراسم معارفه خیلی جدی بهم گفت آخه چطوری ممکنه ؟

پرسیدم چی ؟

گفت اینکه اسمت نساء باشه

اصلا متوجه حرفش نشدم اونم متوجه شد و با همون جدیت ادامه داد یعنی چطور ممکنه اسمت رو بذارن زن؟آخه اصلا اسم نیس که...


جواب دادم حالا که شده :)))))))


تا مدتها هر وقت با شک صدام میکرد یاد حرفش میفتادم و بعد از رفتنش میخندیدم الان خیلی ساله خودشم عادت کرده مثل نقل و نبات نساء نساء میگه:)))))))


:)

به احتمال زیاد خاله ته تغاری امسال بخواد بعد چنننننندیننننننن سال بالاخره راهی مسیر پر پیج و خم زندگی مشترک شه اما خب نکته اش چیه ؟


اینکه دقیقا زمانی که من کشور دانشجوییم و به خاطر همون دلایلی که گفتم با وجود کارت اقامت و همچنین سخت گیری های کشور دانشجویی برای جلوگیری از انتقال هر گونه بیماری اعم از کرونا و آبله و هر چی میکروب و ویروس ،رفت و اومدا فقط با اجازه ی وزر///ارت امور خا/////رجه ی اونا محدود شده:)


زیبا نیست ؟ خب عزیزم عین آدم اول تابستون میگفتی یا نگه میداشتی عید....


هممممممم.....


قشنگ حکایتی شده برا خودش

کلا به غیر از سال کالج ، همه ی سالای تحصیلیم حتی امسال هم کشور دانشجویی رفتن من مکافاته ، قشنگ اینجا یه اتفاقی میفته روی ذهنیت کل مردم دنیا تاثیر میذاره بعد یهو برای برگشتن ما  کلی دنگ و فنگ و بدو بدوی بچه ها و و این نهاد و اون نهاد و وزرا/ت و س/فا/رت و پا در میمونی خود دانشگاه لازمه....



خب عزیزم بذار من مثل یه آدم نرمال امسالم تموم کنم بعد کلا با همه ی دنیا دعوا کن فقط بذار یه امسالم تموم بشه....


هم بازی بچگی مامان میشه:)

دختر خاله بارداره و دخترش آخرای پاییز و یا اولای زمستون بدنیا میاد:)

در سکوت صدایی است ، دلی باید که دریابد...

باید یک اتاقی میبود برای وقت هایی که ترافیک فکرهای توی سرت زیاده و صدای خودت بین اون شلوغی گم میشه...

باید یه اتاقی میبود که همه ی اون فکر ها رو میذاشتی  توو اون اتاق تاریک و درو میبستی و میرفتی سراغ کارات و هر وقت که نفس تازه میکردی برمیگشتی تا باهاشون رو درد رو شی....



#عنوان از شمس لنگرودی