زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

دخترکم....

دخترم، همین طور که زمان بر تو می گذرد نگاه کن، و خواهی دید که دنیا به بزرگی انتظار تو نیست. آدم ها آنی که من همیشه قصه می کنم در گوشت نیستند. و تو از تماشای این همه تفاوت بینزیبایی و حقیقت متاثر یا شگفت زده خواهی بود؛ اما گلم، تو نخواه که حقیقت داشته باشی. بخواه که مثل اقلیت باشی. بخواه کهعاطفه ی دیگران را به سلیقه ی خودت ارجح بدانی و البته که بلند پرواز و زیبایی طلب باشی، و آن قدر بزرگ که هیچ سنگی برای دست های دخترانه ات بزرگ نیاید.

   بین کودکی تا نوجوانی، نوجوانی تا بزرگسالی، بین بزرگ شدن ها و فهمیدن های زندگی، چیزهایی عوض می شود، فراموش می شود، نیست می شود. من هرگز به تو نخواهم آموخت که با سخاوت عروسک دلخواهت را به یک کودک ندار هدیه کنی؛ و من هرگز به تو نخواهم آموخت که خیلی زودتر از همسالانت وابسته به من و پدرت نباشی؛ به تو یاد خواهم داد که دنیای زیبایی ها و کودکی هایت را چطور بزرگ و بزرگ تر کنی تا دوشادوش تجربه های تو آب دیده و تفدیده شود، تا آن روزهای آدم بزرگ بودنت جایی باشد برای تویی که مثل همه نیستی؛ و به تو یاد خواهم داد که شکست بخوری، خرد شوی، گریه کنی، صبوری کنی، فکر کنی، عادت کنی و کم کم خوبِ همه شوی.

   تو، عزیز من، روزی عاشق خواهی شد؛ و روزی زودتر یا دیرتر، مهم نیست، آرزوی پسرکی خواهی بود. شاید شکست عاطفی ببینی یا به کسی ضربه ی حسی بزنی. مهم نیست که دوست داشته نشوی یا حقیقتا عاشق نباشی یا به محبت حقیقی یا دروغی کسی بی علاقه باشی، مهم است که محترم باشی و به پستی و فرودستی نیفتی. مهم است که بی حرمت نکنی، و مهم است که باهوش باشی.

   دخترم؛ از شکست ها درس غرور بگیر. مغرور باش و به خودت بها بده. اجازه ی تکرار شدن وقایع ناخوشایند را مده. تجربه های تلخ یکبارش کافیست. احمق ترین آدم ها هم از یک مار دو بار نیش نمی خورند؛ هرچه هم مار خوش خط و خالی باشد و چشم هوش و حواس را کور کند. چشم هوش و حواست را محض ادای احترام به شخصیت خودت هم شده تیز کن. گاهی نیش بخور و درد اشتباه را با تمام جسم و روحت بچش. درمورد ضعف هایت اندیشه کن و مراقب مارهای اطراف باش. تردید کن. درباره ی آدم ها همیشه بامحبتِ بدبین باش. همیشه از بودن با دوستان خوب لذت ببر، و همیشه منتظر نبودن گاه گاه همه ی لذت هایت باش.

   هرچه کنی بزرگ شدن را نمی توانی از خط معوج زندگیت حذف کنی، اما آگاه باش که شیوه ی بزرگ شدن کتاب قانون ندارد، و تو توانایی آن را داری تا شمایل تصور خودت را از زندگی به روزهایت ببخشی و از دلخواه بودن اوضاع لذت ببری. هرگز نگران مسائل ناخواسته و زشت مباش. فراموش نکن که بیشتر آدم بزرگ ها وقتی متولد می شدند مادری که برایشان نامه بنویسد نداشته اند!

   می دانی؛ مادر شدن به آن آسانی ها که تو فکر می کنی نیست...


یه روزی...


 

نامه ای به پسرم

 

پسرم! پسر ِخوبم!

میدونم که تو هم یه روزی عاشق می شی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی می گی که دوسش داری!...

این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق!

که تو حاصل عشقی پسرم!

مامانت برای تو حرف هایی داره حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت می خوره...
عزیز دلم! یک وقتهایی زن،بی حوصله و اخموست، روزهایی میرسه که بهونه می گیره.
بدقلقی می کنه و حتی اسمتو صدا می کنه و تو به جای جانم همیشگی می گی : "بله"
و اون میزنه زیر گریه ...
زنها موجودات عجیبی هستند پسرم ...
موجوداتی که می تونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درشون بیاری ...
باید برای اینجور وقتها آماده باشی.
باید یاد بگیری که نازش رو بکشی ...
عزیزم! پسر مغرور و دوست داشتنی من!
ناز کشیدن شاید کار مسخره ای به نظر برسه، اما باید یاد بگیری ...
زنها به طرز عجیبی محتاج لحظه هایی هستن که نازشون خریدار داره ...
میدونی؟ این ویژگی زنه گاهی غصه هاش مجبورش می کنن به گریه...! خیلی پاپی دلیل گریه ش نشو ...
همیشه نیازی نیست دنبال دلیل و چرا باشی تا بخوای راه حل نشون بدی ...

گاهی فقط باید بشنویش.
بذاری تو بغلت گریه کنه و بعد فقط دستش رو بگیری و ببریش بیرون یه هدیه کوچولو براش بگیری و بگی که چقدر خوشگله! ازش تعریف کنی و باهاش حرف بزنی ...
یاد بگیر که با مردونگیت غصه هاشو آب کن نه از غصه آبش کنی ...
اگر هم پای فاصله در میونه کافی هست که نازش کنی ...
بهش زنگ بزنی و باهاش حرف بزنی ...

اگر بازم گریه کرد و آروم نشد دلسرد نشو، باز هم صداش کن! عاشقانه صداش کن، حتی اگر واقعا خسته‌ای !
بهت قول می دم درست اون لحظه ای که داری فکر میکنی این صدا کردنا فایده ای نداره و نمی خواد حرف بزنه و می خواد تنها باشه، بر می گرده طرفت و توی آغوشت خودشو رها می کنه و  ...
زنها هیچ وقت این لحظه ها که پاش وایسادی رو فراموش نمی کنن و همه انرژی که براش گذاشتی و بهت بر می گردونن ...
پسرم!

این روزها که می نویسم هنوز دخترکی هستم پر از آرزو، دخترکی که روزی زن می شود.
مادر می شود
مادر تو

"تهمینه میلانی"

حساب و کتاب خوشبختی ....

خوشبختی یعنی قلبی را نشکنی 
دلی را نرنجانی ، آبرویی را نریزی و دیگران از تو آسیبی نبینند 
حالا برو ببین چقدر خوشبختی

پستای رمزدار من...

توی پستای رمز دار زیر چیزخاصی ننوشتم 

اصولا یا باید قضیه خیلی شخصه باشه یا اینکه حالم بد باشه تا پستیو رمز دار کنم... 

پستای زیرم حاصل یه حال خوب نیستن 

و چون نمیخوام حال خوب کسیو بد کنم یا 

خدایی نکرده آرامش کسیو به هم بزنم 

برای همینم پستا رو رمز دار کردم... 

چیزای جالبی برای خوندن نیستن... 

فقط انگار زمستون یکم زودتر مهمون این روزای این بهمن ماهی شده... 

باهاش غریبه نیستم و میتونم مواظب خودم باشم ...

خوشحال میشم اگه کسی نخواد اون پستا رو بخونه... 

جلبک خاتون عزیز کامنتدونیتو تعطیل کردی واسه همین فرستادن رمز برات مشکله... 

اول این پستو بخون اگه بازم خواستی رمز رو داشته باشی یه پست بذار که بتونم رمزا رو برات بفرستم... 

در مورد بقیه ی دوستامم همین طور... 

در ضمن اگر کسی خواست اون پستا رو بخونه 

من مسئول سوءبرداشت هایی که ممکنه پیش بیاد نیستم... 

حال من شاید به خاطر یه موردی که برای کسی مهم نباشه هم میتونه بد شه چون برام مهمه 

و برعکس ممکنه برا همه مهم باشه ولی برای من نه... 

همین.... 


بانوی بهمن ماه کوچک....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

فقط یه کم زمان.... این نیز بگذرد....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دوست "دیوونه " و خنگول من...

یه دوستی دارم که 5سالی میشه باهم دوستیم 

خیلی از حرفاییو که به کسی نمیگم به زهرا میگم... 

دختر ماهیه و دوستش دارم... 

امشب باز داشتیم تلفنی با هم حرف میزدیم،

من براش گفتم و گفتم و اونم از خودش گفت تااااااااااااااااااا 

رسیدیم به جریان ولنتاین سال قبل !

گفته بودم که تا حالا رابطه ای نداشتم واسه همینم ولنتاین برا من یکی یه روز عادیه... 

کلا چون کسیم مد نظرم نبوده واسه همین 

هرسال بهمن فقط شاهد این قضایای کادو دادنا و گرفتنای دوستامم فقط در حد یه تماشاگر

پارسال فرق داش ولی! 

کلاس داشتم و دیر وقت برگشتم خونه... 

داشتم گوشیمو چک میکردم که ببینم کیا از صب اس دادن که دیدم دوست خنگولم اس داده 

"سلام ،

دیدم امروز روز عشقه ،گفتم به کی تبریک بگم؟

دیدم عشق مشقیم که در کار نیس!

گفتم به یه دونه رفیقم که عاشقشم تبریک بگم،روزت مبارک گلم ❤❤❤❤"


یعنی خداییش میشه عاشق این دختر نبود ؟

نووووووووووووچ... 

تا ده دقیقه مرده بودم از خنده... 

الانم هر وقت یادمون میفته میمیریم از خنده!

امشبم به خودش گفتم تو وبم مینویسم تا بقیه هم بدونن چه موجوداتی هستیم

"حالا هی میگه نساء ننویسیا! "

به خودشم گفتم نوشته شده فرض کن... 

اون روز آخرین روزی بود که به یکی گفتم 

"دیوونه "

گذشت تا همین چندوقت پیش که بازم یه دوست یه لطفی در حقم کرد که بعد مدتها دوباره به یکی گفتم 

"دیوونه "

به زهرام گفتم که دوباره "دیوونه "گفتم به یکی و اونم گف "پس با این حساب کارش روت تاثیر داشته "

گفتم 

"آره ،جدیدا یه دوست خوب پیدا کردم مثل تو!

مثل تویی که برام مثل خواهری ،به اونم یه قسمت از حرفایی میزنم که فقط تو میدونی... 

 اونم مثل تو وقتایی که بی قضاوت گوش میکنی دری وریامو اونم گوش میده و مثل تو راهنمایى میکنه ،

بعضی وقتا بیشترین کمک گوش کردن بدون قضاوته... "

مرسی از هردوتون... 

مرسی... 


********


امشب از اون شبایی بود که به سرم هوای رانندگی زده بود... 

ماشینو برداشتم و زدم بیرون... 

میدونم دیروقته ولی بازم به سرم زده بزنم بیرون... 

هرچند که درس دارم و ساعت از ده ونیم گذشته و این یعنی نیم ساعتی از تموم شدن تایمی که میتونم بیرون باشم گذشته... 

ولی بازم دوس دارم یا بخوابم یا برم بیرون! 

کلا با توخونه موندن مشکل دارم ،

واسه همینکه از تعطیلات خوشم نمیاد ،تعطیل رسمیا یعنی روز عزای من و جمعه هام یعنی 

عذاب قبر... واسه همینم حتی برا جمعه هامم کلاس گذاشتم... 

هیچ وقت توخونه موندن برام عادی نمیشه...