زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

اینو تو وب یکی پیدا کردم... خوندم...بنظرم جالب اومد...

ﻫﯿـــــــــــﭽکــــــــــــﺲ ﺑﺮﺍﯾـﺖ ﻧﻤﯽ ﻣـﺎﻧﺪ، ﺑﺎﻭﺭ ﮐــــﻦ          

ﻫﯿـــــﭽﮑــــــﺲ ، ﻧـﻪ ﺁﻧﮑـﻪ ﮐﯿﻨــﻪ ﺗـﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﻧــﻪ ﺁﻥ ﻣﺠﻨــﻮﻧﯽ ﮐـــﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻫـﺰﺍﺭﺑﺎﺭ ﺑـﺮﺍﯾﺖ ﻟـــــــــﺎﻓـــــــ ﻣﺮﺩﻥ ﻣﯿﺰﻧﺪ ، ﺩﻧﯿـﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃـﻮﺭﯼ ﻧﺎﻋـﺎﺩﻻﻧﻪ ﺑﺴـﯽ ﻣﺘﻀـﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫـﯽ ﯾﺎﻓﺖ ،
ﺍﻓﮑـﺎﺭﻡ ﺳـﻮﺕ ﻣﯿﮑﺸﺪ ، 
ﺑﻪ ﮐﺪﺍﻣﯿـﻦ ﺛﺎﻧﯿــﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪگﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﻋﺘﻤــﺎﺩ ﮐﺮﺩ 
ﺑــﻪ کﺪﺍﻣﯿـــﻦ ﺍﻧﮕﯿـﺰﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺧـﻮﺑﯽ ﻫﺎ ﮔﻔـﺖ ﻭﻗﺘـﯽ ﺩﻧﯿﺎ ﻫـﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﻟﯿــﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺑـﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻪ ﺗــﻮ ﻣﯿﺪﻫﺪ 
ﻧﻪ ﺍﯾﻨـﮑﻪ ﻧطق ﺍﺣسﺎﺳﻢ ﺑﺎﺯ ﺷــﺪﻩ ﻭ ﺩﻟـــــﻢﭘـﺮ ﺍﺳـﺖ ، ﻧــﻪ ، ﺩﻝ ﭘـــﺮﯼ ﻭ ﺩﻟﺨـﻮﺭﯼ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻧﯿﺴـﺖ ﻓﻘـﻂ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻟﺤـﻈـﻪ ﻫـﺎ ﻧﯿﺴـﺖ ، ﭼـﺮﺍ ﮐـﻪ ﻣـﻦ ﺍﺯﻋﻤـﻖ ﺟـﺎﻥ ﺩﯾﺮﯾـﺴﺖ ﺑﺎﻭﺭﻫـﺎ ﻭ ﺩﻟﺨــﻮﺷﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮔـﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ، ﻣﯽﺧـﻮﺍﻫﻢ ﺑـﺮﻭﻡ , ﺁﻧﻘــﺪﺭ ﺩﻭﺭ ﮐـﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺯﮔﺸـﺖ ﺭﺍ ﮔـﻢ ﮐﻨـﻢ ﺁﻧﻘـــﺪﺭ ﮐــﻪ ﺩﯾـﮕﺮ ﮐﺴـﯽ ﺭﺍ ﺟـﺰ ﺧــﻮﺩ ﻧﺒﯿﻨـﻢ ، ﺻـﺪﺍﯾـﯽ ﺟـﺰ ﺧـﻮﺩﻡ ﻧﺸﻨـﻮﻡ ، 
ﮔﺎﻫـﯽ ﺩﻟـﺖ ﻣﯽ ﺧـﻮﺍﻫﺪ ﻧﺒﺎﺷـﯽ ﻭﻗﺘـﯽ ﺗﻤـﺎﻡ ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﺍﺷــﺎﺭﻩ ﺩﻧﯿــﺎ ﺑﻪ ﺳﻤـﺖ ﺗـﻮﺳـﺖ
ﻭﻗﺘــی ﺑﺎﻭﺭﯼ ﺟـﺰ ﺧــﻮﺩﺕ ﺩﻟخـﻮﺷﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ،
ﺗﻨﻬــﺎیی ﺷﺎﯾﺪ ﺁﺧﺮﯾـﻦ ﻭ ﺑﻬﺘـﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺷـﺪ...

فردا...

امشب این گشت زدنای بی هدف بدم نگذشت... 

اتفاقی شعر زیر رو پیدا کردم الانم که 

آهنگ فردا نمیشه از سعید مدرس... 

یکم عاشقانه اس ولی دو سه تا جمله شو دوس دارم... 

خلاصه که من دوس داشتم...

این آهنگو که گوش میدادم فقط به این نتیجه رسیدم که روزا چقدر زود میگذرن!

اصلا عمرمون به معنی واقعیه کلمه میگذره!

روزا خوب یا بد میگذرن! 

  ادامه مطلب ...

با اینکه امروز روز خوبی بود ولی این شعر رو دیدم اتفاقی و الانم دوسش دارم

آوخ! هنوز زخمیم و رنج می برم
دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم

مردم چه می کنند که لبخند می زنند
غم را نمی شود که به رویم نیاورم

قانون روزگار چگونه ست کین چنین
درگیر جنگ تن به تنی نا برابرم

تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی ست
از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم

وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت
از این همیشه ها که ندارند باورم

حال مرا نپرس که هنجار ها مرا
مجبور می کنند بگویم که "بهترم"

نجمه زارع


خدا جان تو نشنیده بگیر...

نفس تنگی گرفته اند روزهایم هیچ دارویی هم انگار اثر نمی کند

بر حالشان هرچند که داروها را من بی تجویزِ دکتر

به خوردشان می دهم با دستِ من بمیرند بهتر است

تا به دستِ روزگار آخر به هیچ کجایِ روزگار بر نمی خورد

و این برایِ منی که به حدِ کافی سردی و بی تفاوتی دیده ام

سخت که هیچ درد است . .

راستش را اگر بگویم گاهی عجیب نا امید می شوم

مثلِ امروز

مثلِ فردا

اصلا مثلِ تمامِ این روزهایی که دارد می آید و

به راحتیِ رفتنِ آدمها می رود

خدا جان تو نشنیده بگیر گاهی جسارت می کنم و یاوه گویی می کنم

می دانی که آدم است کاسه کوزه ها را گاهی باید

بر سرِ امید بشکند

بلکه کسی این حوالی به خودش بیاید

چقدر کار دارم فردا

باید باز هم لبخندم را رویِ صورتم بنشانم

خودم را مرتب کنم و به اهالیِ این روزهایِ زمستانی

بگویم: لبخند بزن جانم . . دنیا آنقدرها هم بد نیست . .


به خودم بدهکارم...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جلبک خاتون!


تینا! 


این قضیه ی عملی که گفتی چیه ؟


آرزویم برایت این است که....

دختـــــرم،تــــاج سرم
من و تــــو 
هر دو ز یکـــــ
  آغازیــــمتو همان مـــــادر فرداهایـــی
من همان دخـــــتر
 دیــــروزینم
نقشه 
ی کهـــنه ی دیروزی مــن 
نقش
 فـــردای تو نیستــــــ
خوبــــ مـــیدانم من
با همیــــن 
چشم
نباید به جهانــتــــــ نگریستـــــ
کــــاش میدانستـــــــی
مادرتـــــــ با همه

هم نســــلانش

بذرهـــــای بدوی میپاشید
تا تو با آن پسر همســایه
هر دو

یکســـــان 
و برابر باشید
تا اگر
 ســاده سلامش کردی
کس نگوید که عجـبــــــ
عاشـــق بود!
برسی تا به
 نهــــایتـــــتا بدان قلــــــه ی اوجکه تـــو را 
لایــــق 
بود
منع تصویر نگـــــردی هرگز
نه به سبک و مدل
 ترسیمتـــــــنه خدا ناکرده
سر اعلامیــــه ی ترحیمتــــــ!
آرزویم 
اینستـــــــ
که در آییـــنه ی فردایی تو
نه تو
 حـــــوا باشی
و نه شویتــــ
 آدمهمه انســـــان باشـــیم
و من آن مادر دیـــــروزی نه
که همان دخــــتر امروز شوم
و بر این فاصــــــله هابا قدمهـــــای تو
پیـــــروز
 شوم