زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

بهار ، همین نزدیکی ها پرسه می زند...!

حتی اگر

فقط برای یک نفر ، عزیز هستی ، 

مـحکـم باش ! نگـذار فــرو بریــزی ؛


نگذار

سایه های ترس و تردید

مــانـع از تابیدنِ امید شود !


بنشین رو به آینه

تَرَک ها را خط به خط

پـاک کـن از پیشــانی ات...!


لب های دوخته ات را بشکاف

بگـــذار حــرف ها بیرون بریــزند

سینه ات را از آه و انــدوه بِتـــِکان!


پنجره ها را باز کن !

دلت را با طراوت آشتی بده ؛

بهار ، همین نزدیکی ها پرسه می زند...!



مینا_آقازاده


Alice in wonderland


آلیس « لطف می کنی بگویی کدام طرف بروم؟»


گربه گفت « کاملا بستگی دارد به این که کجا بخواهی بروی.»


آلیس گفت «کجایش خیلی مهم نیست.»


گربه گفت «پس کدام طرفش هم مهم نیست.»


آلیس توضیح داد «فقط این که به یک جایی برسم.»


گربه گفت «از هر طرفی بروی حتماً به یک جایی می رسی.»



سیر نمی شوم ز تو ای مه جان فزای من

رابطه ی مادر و دختری گاهی وقتا یعنی درد و دلای شبانه ی مامان با دخترش... 


یعنی باید بشنوی و همونجا هم همه اش رو فراموش کنی... 

حرفای یه دختر به مادرش ممکنه بعدا به خاطر نگرانی های مادرونه به گوش پدر خونه برسه یا حتی ممکنه بشه یه موضوع داغ برای تعریف کردن بین مامان و خاله ها... 


اما اگه شنونده دختر خونه باشه مطمئن باشین اون حرفا جایی درز پیدا نمیکنه... 

اون با حوصله به حرفاتون گوش میده... باهاتون ابراز همدردی میکنه یا فقط توو سکوت نگاهتون میکنه ولی تهش امید توی دلش رو با شما شریک میشه و بهتون لبخند میزنه :)


یه زن خیلی خوب میدونه که شنیده شدن بدون راه حل دادن یکی از مهمترین نیازهای هر زنی عه... 


من بازم به حرفات گوش میدم... 

هر وقت که خواستی سبک شی بازم رو درد و دلای دو نفرمون حساب کن مامان :)


نمیدونم شاید در آینده حوصله ام ته بکشه شاید امید توی دلم رو گم کنم و دیگه نتونم باهات شریک شَمِش شاید حتی اونقدر بداخلاق و بی احساس تر از الانم بشم و اصلاً یادم بره که چقدر دوستم داری و دوست دارم... 


 


یاد بچگیم میفتم که بغلت میکردم تا خوابم بگیر عه... 

یاد جدی بودنت ،اینکه هیچ وقت نمیتونی حرفای منو پیش خودت نگهداری و مطمئنا با خواهرات مفصل درباره اش حرف میزنین... 


اما حرفای تو همیشه پیش من مثل یه راز میمونه... توو این یه مورد باید بگم که کاملاً به بابا رفتم :)


چشمای تو قشنگ ترین و مهربون تیله های آبی که تا حالا دیدم و مطمئن باش هیچ آبی دیگه ای به پای آبی آسمونی چشمات نمیرسه :)


گاهی بدقلقم ،خستم ،بی حوصله ام ،کلافه ام ،گاهی حتی حوصله ی خودمم ندارم ،اما دوست دارم زیاد... 


از اولین روزی که بهت امانت داده شدم تا به امروز ،جنگیدی برای بودنم ،موندنم ،کنارم بودی ،جدی اما نگران ،مادرونه :)

به اندازه ی تمام این 21سال بودنم مدیونتم.... 

قد تو نه ولی دوست دارم ... 


چشمای آبیت تا همیشه قشنگ ترین چشمای آبی رنگ دنیا ،برای منه ...


یک روز با دست هایی زخمی

هروقت کنار سینک ظرفشویی می ایستم بین دست کردن و نکردن دستکش نارنجی پلاستیکی مکث می کنم. 


یه نگاهی به تعداد ظرف ها می کنم و با خودم می گم همین چند تا دونه اس... دستکش نمی خواد که... 


حالا خوب می دونم که هم پشت سرم روی میز، هم جلوی تلویزیون و همه جا خورده ظرف هایی برای شستن هست...


 ولی به کارم سرعت می دهم و باز پیش خودم می گم همین دوتا لیوانه، دستکش دست کردن نداره... 


به همین سادگیست گول زدن خودم... من زود گول خودم را می خورم...


حکایت همه ی ماست... بحث یکبار و ده بار نیست... بحث کار اشتباه انجام دادن و برای انجامش بهانه آوردن است... ساده گول خوردن... ساده گول زدن ...


 این بار اگر گفتم همین دو تا بشقاب است، یک نفر کاش باشد کنارم و گوشم را بپیچاند که هی کجایی خانوووم... زندگی تمام شد با همین دو تا دونه... همین فقط این دفعه... همین با چند بار که چیزی نمیشه... تمامشان را بگذار کنار هم تا ببینی چند بار و چند جا خودت را درست و حسابی گول زدی... 


کسی هم گوشمان را نپیچاند بالاخره یک روز خودمان می فهمیم... یک روز با دست هایی زخمی !



فاطمه_شاهبگلو 


ماییم و لَبالب شدن از یار و دِگر هیچ ...

توو نور شمع دستت رو میگیرم و بهت میگم گوش کن! 

آهنگ ساقیا رو پلی میکنم و تو میخندی:)


با تو حتی وقتی برق نیست هم میشه خوشحال بود :)


با تو میشه خندید ،میشه رقصید ،میشه بچه شد و پا به پات بازی کرد :)


میشه توو چشای شکلات داغیت زل زد و از ته دل لبخند زد :)


من به فکر باتری گوشیمم که کم مونده خاموش شه و تو ذوق میکنی از روشن بودن شمعا :)


توو دنیا ،هر کسی یه چیزی یه کسی رو داره که براش از جوونش عزیز تر عه... 

تو برای من همون عزیزترینی :)

همونی که به خاطرش مرد دوختن زمین و آسمون به همم... 


حتی موقع خواب که نق میزنی و میخوای بیدار بمونی و فیلم نگا کنی... 


من همین پسر کوچولوی نق نقو رو هم دوس دارم ^_^


با تو هر گوشه ی این دنیا میشه از نو شروع کرد به ساختن یه دنیای جدید... 

یه زندگی جدید... 

با تو تحت هر شرایطی میشه از ته دل خندید... 

میشه بغلت کرد و چلوندت و به تقلای تو برای فرار کردن خندید :)


دنیا با چشای شکلات داغی تو،با صدای خنده های از ته دلت ،با ماچای آبدارت ،با شیرجه زدنات رو من برای بیدار کردنم ،یا در باز کردنای یهویی بدون در زدن ،یا حتی شکمو بودنت یا ولو کردنت خودت توو بغلم یا داستان همیشگی بیدار کردن یه خرس کوچولوی خوابالود از خواب ،برای من جای قشنگ تری عه... 


دنیا با تو برای من قشنگ تر عه :)

بخند داداش کوچولو :)

بخند طولانی و از ته دل... 

بخند تا وسط این همه نشدن و خستگی یه نفس عمیق بکشم... 

بخند ^_^


بهترین فیلم خارجی زبان

فیلم فروشنده اسکار گرفت :)

تبریک به همه مون :)


:)

گاهى اوقات در زندگى لازم است آدم پایش را از روى گاز بردارد ! راهنما بزند. آرام آرام بگیرد توى شانه خاکى، دستى را بکشد پیاده شود و هرچند کوتاه، نگاهى به پشت سرش بیندازد 

به مسیرِ رفته و ردى که از خودش باقى گذاشته است...


کاوه_فولادی‌نسب