زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

چای باران در فنجان قهوه ای چشمم دَم کشیده....

نزدیکای صب خوابیدم...


هوا هنوز روشن نشده زدم از خونه بیرون... 


چهارتا کلاس پشت سرهم....


حدودای ساعت سه رسیدم خونه...


قرار بود ته تغاری و عزیزجون بعد چندماه بیان ...


تا ساعت پنج توو آشپزخونه مشغول آشپزی بودم... هر شیرینی که فکر میکردم دوست داره رو پختم و گذاشتم خنک شه.... 


مامان بیرون کار داشت اصرار کرد منم باهاش برم ،رفتم... 


ساعت هشت برگشتم خونه... 


شام پختم... 


زود افتادم به جون خونه....

گردگیری،جاروکشی...


شام خوردن و همه چی مرتب و آماده اس... 


خوابم میاد... 


درسام هنوز تموم نشده...


تا امتحانات اصلیم چیز زیادی نمونده...


باید دست به دامن یه فنجون قهوه شم... 


با خود هیچ نمی آورد این روزها،باد...فقط می بَرد می بَرد می بَرد

یادم رفته چطور میشه زندگی کرد... یادم رفته چطور میشه عاشقی کرد...

یادم رفته چطور میشه کار کرد و خسته بود و تا صبح حرف زد... 

یادم رفته چطور میشه دوست داشت حتی...


در استانه آلزایمر شدگی هستم. از فردا میخواهم دوباره شاد باشم

می خواهم بروم کارهایی را بکنم که دوست دارم...


به من چه که دیگران چطور فکر میکنند....

مگر وقتی من مشکلی دارم دیگران چه گلی به سر من میزنند...


بی خیال ....


از فردا میروم دنبال هرچیزی که خوشحالم میکند....


ساکنان زمین

این شلوغی های اطرافت را 

جدی نگیر....

ما ساکنان زمین 

عجیب تنهاییم.... 



به آدمهایی محتاج هستیم که ...

ما به آدمهایی محتاج هستیم که خود را مدیون زندگانی بدانند نه طلبکار آن.



به آدمهایی محتاج هستیم که به زندگانی عشق داشته باشند نه کینه.



به آدمهایی محتاج هستیم که به آینده بچه هایشان فکر کنند نه به گذشته پدرهایشان.



ما از فرومایگی ها استقبال نباید بکنیم, بلکه می خواهیم اول چنین روحیه های بیماری را در هم بشکنیم .



#محمود_دولت_آبادی


خدای من همانیست که دست میگذارم روی شانه اش

خدا مگر کیست

به غیر از لبخند کودکی

که بستنی لیس میزند.


من خدا را لابلای کتابی ششصدو چند صفحه ای پیدا نکرده ام...


من خدا را کنار سفره مادربزرگ دیده ام ...نان و پنیر لقمه میکرد....

میخندید...


من خدا را روی خیسی برگ های باران خورده ی جنگلی در شمال دیده ام...


من خدا را توی شالیزار دیده ام،ایستاده بود و زیر سایه اش

زنی شالی میزد....


من خدا را دیده ام که در کوچه ای تنها دانه بر دهان موری می گذاشت...


من خدا را چیزی یافته ام

که گاه برای یک شبان بیسواد

خواب هم میرود.


خدای من و تو

شاید فرقش این است

که من خدا را محصور نکرده ام در قاب کلماتی زیبا که نشود با او بی خجالت سخن گفت...


خدای من فقط به وقت مصیبت حاضر نیست که به وقت خوشی فراموشش کنم.


خدای من

همانیست

که دست میگذارم روی شانه اش

تو بگو کفر است.


#ای_لیا 


دنیایتان را واژگون کنید

دنیایتان را واژگون کنید؛


ببینید آدمهای شُلِ زندگیتان 

سقوط می کنند ...

آنهایی که محکم پایتان مانده اند

را سفت بچسبید ،

ازشان مراقبت کنید ...

آنها حتی وقتی زندگیتان را 

دگرگون کردید ،

محکم پایتان ایستادند ... 


#ستایش_قاسمی


Hey, you. Don't give up, okay?

هیچوقت در زندگی تان به خاطر احساس ترس عقب ننشینید. 


همه ی ما بارها این جمله را شنیده ایم که «بدترین اتفاقی که ممکن است بیفتد چیست؟  اینکه بمیرید؟ 

اما مرگ بدترین اتفاقی که ممکن است برایتان رخ دهد نیست …»


بدترین اتفاق در زندگی این است که اجازه دهید در عین زنده بودن، از درون بمیرید.