زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

بعد مدت ها...

عصر چهارشنبه ی خود را چگونه گذراندید ؟

با تماشای فیلم Annabelle  و conjuring3 :)


اگه فیلمای ترسناک دوس دارین ،میتونه گزینه های خوبی باشه! 


باید به اصلمان برگردیم...

زندگی قبل از هر چیز زندگیست.

گل می خواهد، موسیقی می خواهد ، زیبایی می خواهد.


زندگی،حتی اگر یکسره جنگیدن هم باشد، خستگی در کردن می خواهد.

عطر شمعدانی ها را بوییدن میخواهد.


 خشونت هست، قبول ؛ اما خشونت، اصل که نیست زائده است، انگل است ، مرض است.

ما باید به اصلمان برگردیم.


زخم را که مظهر خشونت است، با زخم نمی بندند.

با نوار نرم و پنبه پاک می بندند، با محبت ، با عشق.


نادر_ابراهیمی 

کتاب آتش بدون دود


آخیییییییییییییش :)

بالاخره بعد دو ماه برو بیا ببر بیار... 

س*ف*ا*ر*ت مدارکم رو تایید کرد و تحویل داد.... 


همچنان پیگیر تکمیل مدارکم!

پنج شنبه جمعه ها که و*ز*ا*ر*ت  ا*م*و*ر*خ*ا*ر*ج*ه تعطیله ،شنبه یکشنبه هام س*ف*ا*ر*ت یعنی عملاً فقط دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه وقت هست که پیگیر کارا شد... 



رفتیم س*ف*ا*ر*ت ... منتظرم که آقایی که مسئول تایید مدارکمه یه نگاهی به برگام بندازه و یه روزی رو برا تحویل مدارکم مشخص کنه... 


یه آقای 35-37ساله دری که بین متقاضیا و کارمندا هس رو باز میکنه و میاد بیرون... 


برام عجیبه چون تنها راه ارتباطی یه پنجره ی کوچیکه که فقط میتونم اون آقا رو ببینم و مدارکم رو بهش بدم... دقیقا حس اینو داشتم که توو زندانم... 


از کنارم رد میشه و میره سمت پسر کوچولو... یه جعبه شیرینی توو دستشه به زبون خودشون میگه که "مرد جوون بردار "


مامان و پسر کوچولو ساکتن میگم شیرینی تعارف میکنه بردارین... 

برمیداره... میگه "یکی دیگه هم بردار"و میخنده... 


اینبار دست و پا شکسته به زبون ما حرف میزنه که پسر کوچولو بهش جوابی بده... 


به زبون خودش ازش تشکر میکنم...مامانم ازش تشکر میکنه...


 برمیگرده سمت در و با صدای بلند یه چیزی میگه و میره... 

مامان میپرسه چی گفت ؟

میگم "گفت که بچه ی خیلی شیرین و دوست داشتنی دارین خانم "

میخنده:)


اولین برخوردی که با یه غریبه دارین خیلی مهمه... چون هر طوری که باهاش رفتار کنین اون غریبه درباره ی مردم کشورتون همون ذهنیت رو خواهد داشت...


 و این برخورد خوب برای مادر من که تا چندسال قبل به شدت مخالف رفتن مون بود یه جور حس خوب میده :)


بدرود قهرمان...

مامان گریه میکنه... 

من توو بهت به صحنه ی فرو ریختن پلاسکو نگا میکنم... 

چند روز گذشته ولی هیچ وقت مظلومیت شون یادمون نمیره... 




تموم شهر عزادارن همه داغ جوون دیدن... 


:)

یکشنبه شب ها رو میشه با یه فنجون شکلات داغ دلنشین تر کرد :)