زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

خوشبختی :)

عزیز من!


خوشبختی، نامه ای نیست که یکروز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دستهای منتظر تو بسپارد.


 خوشبختی، ساختن عروسک کوچکی است از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر... به همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛ 


اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر...


خوشبختی را در چنان هاله ای از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده در شناختنش شویم...


خوشبختی، همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است...



#چهل_نامه_کوتاه_به_همسرم 

 #نادر_ابراهیمی



حلقه!

حلقه اش رو گم کرده... اونم توو شلوغ ترین خیابون شهر !


به اهالی خونه گفتم کسی نره طرفش چون احتمالاً خونِش پای خودشه! 


قوانین خوب


یکی از دوستان کاناداییم یه قانون جالب برای خودش داشت. قانونش این بود که با وجود داشتن همسر، دو بچه  و زندگی مستقل و کار پرمسئولیت، ماهی یک شب باید خانه پدر و مادرش باشه. 


میگفت کارهای بچه ها رو انجام میدم و میرم.. خودم تنهایی.. مثل دوران بچگی و نوجوانی.  چندین ساله این قانون رو دارم. هم خودم و هم همسرم.


 میگفت خیلی وقتها کار خاصی نمیکنیم. پدرم تلوزیون نگاه میکنه و من کتاب میخوانم. مادرم تعریف میکنه و من گوش میدم. من حرف میزنم و مادر یا پدرم چرت میزنند و .. شب میخوابیم و صبح صبجانه ای میخورم و برمیگردم به زندگی.. 


دیروز روی فیسبوکش یه عکس گذاشته بود و یه نوشته که متوجه شدم مادرش چند ماهی ست فوت شده . براش پیام خصوصی دادم که بابت درگذشت مادرت متاسفم و همیشه ماهی یک شبی که گفته بودی رو به خاطر دارم.. 

جوابی داده، تشکری کرده و نوشته که "مادرم توی خاطرات محدودش از اون شبها بعنوان بهترین ساعتهای سالها و ماههای گذشته اش یاد کرده."

و اضافه کرده که "اگه راستش رو بخوای بیشتر از مادرم برای خودم خوشحالم که از این فرصت و شانس زندگیم نهایت استفاده رو برده ام." 


قوانین خوب رو دوست دارم...


جان ببر آنجا که دلم برده ای...

نمیدونم تا حالا توو اینستاگردیاتون پیج هایی رو دیدن که متعلق به خانم هایی  ِ که هم شاغلن و هم مادر... 


مادرای جوونی که شاید نهایتا 32-33سالشون باشه که البته بیشترشون جوون ترن... 


تقریبا همه ی اونایی که من دیدم چهار پنج تا بچه داشتن :)


نه اضافه وزنی ،نه کلافگی از دست بچه ها ،نه عقب موندن از کارشون ،نه بی برنامگی توو کارای خونه ،نه نرسوندن ناهار و شام... 


عکسا کلا عکسایی  ِ که حس زندگی توش موج میزنه... از همینایی که خوب بلده حال من یکی رو خوب کنه ^_^


پدر و مادر و بچه ها با هم ،کنار هم ،یا مشغول بازی با همن ،یا دست جمعی آشپزی میکنن ... 


خلاصه توو هر عکسی اون گرما و حس خوب خانواده ،خوشبختی ،از همون قابا میاد و میریزه توو دلت :)


بچه ها با حیوونا دوستن ،سگ ،گربه ،خرگوش ،گل و گیاه ها... 

بازی های بچگونه ،همبازیا :)


خونه ها از جنس همون خونه خارجیاس که توو فیلماشون هس... 

از همون خونه های بزرگ با سقفای شیرونی... با فضای سبز کوچیک جلوی خونه... تراسای چوبی،صندوق پستی سفید رنگ :)


دیدن اینجور پیجا حالم رو خوب میکنه :)

هر آدمی یه تصوری از آینده ،از خانواده داره... خانواده ای که یه روزی قراره خودش تشکیل بده... 


تعریف منم از خانواده همینه... 

اینکه بی دغدغه ی خوب یا بد شدن  عکسا فقط بیای و از ته دل بخندی... 

دلت گرم این با هم بودن باشه... 


یه خانواده ی پرجمعیت ،توو یه خونه ی شیرونی و بزرگ که تراسش پر از گلدونای رنگارنگ ِ ،صدای خنده ی بچه ها ،بازی شون ،دعوا شون ،بوی تن شون :) بالا رفتن از سر و کول پدرشون ،کاری که وقتی من بچه بودم میکردم و حالام پسرکوچولو  :)


بوی غذای خونگی ،بوی کیکایی که مخصوص عصرونه اس.. 


از نظر من هر خونه ای باید حیوون خونگی داشته باشه :)

حیوونا دوستای خوب آدمان... محبتشون صادقانه اس ،خوب به حرفایی که وقتای بی حوصلگی خر گلوتو میگیره گوش میدن ،بی هیچ اعتراضی :)من امتحان کردم ،شمام امتحان کنین :)


خونه باید به معنی واقعی کلمه خونه باشه ،یه تیکه از بهشت که فقط مال توعه... 

توش کسایی زندگی میکنن که دوسشون داری ،که دوست دارن :)


توش باید زندگی جریان داشته باشه...