این خستگی آمده که آمده باشد.
همچنین این کار،
همچنین این گرفتاریهای بیامان.
بگذار بیایند.
بگذار ببارند.
مگر به باران توان گفت مبار؟
مرد است و کار،
گُردهی مرد است و بار
و خوش یُمن باد این زحمت.
دل قوی باید داشت!
کلیدر
محمود دولت آبادی
نه تو چیزی میپرسی و نه من چیزی میگم...
اما توو سرم پر فکر عه...
دنبال همون چیزیم که نگفتی که نمیگی که گفتی تا حل نشه نمیشه...
تا حل نشه نمیتونیم... نمیتونم... نخواه که بتونی...
یا بگو چیه... بگو چته...
یا من باید فکر کردن رو تعطیل کنم...
کم مونده دود از گوشام بزنه بیرون... حتی نمیتونی تصور کنی که فکرم تا کجاها رفت... که هنوزم میره... که چیا جلو چشم جون میگیره ...
بی انصافی کردی... خودتم میدونی... هنوزم میکنی...
*عنوان از حسن آذرى
خدا وکیلی من با دوتا دیوونه طرفم!
میگم چرا خبری ازشون نیس،نگو مریض بودن نا نداشتن تکون بخورن!
عجب بچه های بدی شدن اینا!
من گفتم بنا به دلایلی این روزا بهشون پیام ندم نتیجه اش شده دوتا ویروس! که اگه خودم نمیپرسیدم چیزی نمیگفتن!
یا تو بیا بزن پسه کله ی من بگو تمومش کن... که میگی...
یا من بیام گوشت رو بکشم و بگم تو تمومش کن... که میگم...
حالا کی باید به حرف اون یکی گوش بده ؟
یه آخر هفته ی آفتابی داریم اینجا :)
خیلی کم پیش میاد توو این فصل....
یه صبحونه ی مفصل...
سر و صدای لُپ لُپ...
مامان که مشغول تلفنی حرف زدن با خاله اس...
زمزمه ی یه مسافرت دو هفته ی به وطن هست :)
البته باد هم که همیشه هست... اونم با تمام قدرت....