میخندم...
حواسم نیس که داره چیکار میکنه...
ساکت میشم و فنجونم رو برمیدارم و بو میکنم :)
میگه بخند...
نگاش میکنم ،میپرسم چرا ؟
میگه تو بخند!
میپرسم چرا آخه ؟
میگه میخوام نتیجه ی درست انجام ندادن وظیفه ی چندتا ماهیچه ای رو ببینم که رو گونه هات چال درست کردن...
دست میکشم روی چال چونه ام بعدم گونه ام ،چال گونه ام کوچیکه باید دقت کنه تا همچین چیزی رو تشخیص بده...
میگم ندارم... میگه داری به خدا!خیلیم واضحه! توو آیینه خودتو نگا کن وقتی میخندی!
میگم باشه دقت میکنم اینبار...
*عنوان از بهنام محبی فر
دوباره همونجا...
همون ساعت...
همون آدما...
با یه سری چیزایی که تغییر کرده...
*عنوان از نسیم عبدی
در عجبم چطوری میذاره میره! بعد برمیگرده توقع داره بازم جواب سلامش به گرمی و صمیمیت قبل باشه!
بعد سی سالگی چه بلایی سر آدما میاد ؟
یا مشکل از منه ؟
*عنوان از فریدون مشیری
بارون میباره...
مه آلود و بارونی و سرد...
یادم نمیکنی و
ز یادم نمی روی
یادت بخیر
یار فراموشکار من
#شهریار
زن ها گاهی به نقطه ای خیره می شوند که مهم نیست کجاست
حواسشان آن قدر دور می رود که
پیش رویشان دست هم تکان بدهی باز نمی فهمند
زن ها این نقطه ها را خوب می شناسند
آن ها هر شب حین در آوردن گوشواره هاشان آهسته سر خم می کنند و این سو و آن سو نگاه می اندازند
و زود تمام زندگی را روی نوک پا
می روند می آیند
#رسول_ادهمی
برف میباره...
بهت گفتم وقتی میری در رو پشت سرت ببند...
گفتی مشکلی نیس...
داره برف میباره...
اولین برف....