زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...
زنانه ترین ناگفته های حوا

زنانه ترین ناگفته های حوا

زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید،اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید،این منم قهرمان خودم...

این چنین دلِ خستگی زایل به مرهم کی شود؟

وقتی یه نفر یه مشکلی داره که واقعا خودش توو بوجود اومدن اون مشکل سهمی نداشته ،قضاوتش نکنیم ،طردش نکنیم ،دلش رو نشکنیم... 


یه روزی صدای این دل تمام ستونای زندگی تون رو روی سرتون خراب میکنه... 

یه روزی که خیلیم دور نیست... 


*عنوان از عطار 


دلتنگی اگر واگیر داشت می بوسیدمت ...

دخترخاله میپرسه برای عروسی من چی میپوشی ؟

میگم حالا تو اول تاریخ دقیقش رو مشخص کن من یه فکری به حال خودم میکنم... 


جعبه ای که توو دستشه رو پرت میکنه سمتم و میگه به خدا کشتمت اگه عروسیم نیای! 

میگم خوب تا ایرانم بگیر این مراسم رو که بد قول نشم... 

میخنده میگه ایشاا... همین تابستون... 


میخندم و بهش نمیگم که باید یه سر برم و کارای ثبت نام و خونه رو انجام بدم و برگردم و کلاسامم به احتمال زیاد از شهریور شروع میشه... 


فقط به حرفای دختری که یه سال ازم کوچیکتر عه با لبخند گوش میدم :)


:)

بعد مدت ها مهمونی های خانواده ی مادری شروع شده :)

بهار رو ،تابستون رو با این مهمونیا دوست دارم :)


خیلی وقته تابستونا رو دوست ندارم ...

میخوام بعد مدت ها به تابستون پیش رو یه فرصت دوباره بدم :)


سه زن در یک زن !!!


بین خودمان باشد 

من یک #زن نیستم 

من ، سه زنم !!


یکیشان شش ساله است 

پرشر و شور و سرخوش و بازیگوش 

دلش دویدن میخواهد 

تاب خوردن 

بلند خندیدن 

لی لی و آبنبات !!


یکیشان سی و اندی ساله 

باوقار 

آرام و متین 

همسر و مادر و کدبانو 

دلش عشق میخواهد و

شعر و 

شمعدانی 


و آن یکیشان شصت و پنج ساله است 

تنها  

دلمرده و بی حوصله 

دلش رفتن میخواهد و 

تمام شدن ...


از من اگر می پرسی 

هر سه را دوست دارم 


زیرا این منم

سه زن 

در

یک زن !!!


#هستی_دارایی


اینجانب نمونه ی بارز ز گهواره تا گور دانش بجو هستم

برگشتم... 


اگه کارا درست پیش بره مرداد میرم برای ثبت نام دانشگاه و به احتمال زیاد از شهریور کلاسا شروع میشه... 


بابا و مامان رسماً اعلام کردن که ما فقط دندان خوندنت رو حمایت میکنیم و اگرم بخوای پزشکی بخونی باید بدونی ما راضی نیستیم... 


بعله! 

اختلاف نظر بیداد میکنه... 

البته بنده و بابا حرفی نمیزنیم و اعتراضیم نمیکنیم ایشون مامی بنده هستن که هر یه ساعت یه بار برا خودشون کنفرانس تشکیل میدن... 


اینم بگم که من توو امتحانای دوتا کشور که از لحاظ زبان کاملاً با هم فرق دارن شرکت کردم... 


در نهایتم با وجود قبول شدن توو امتحان زبان کشوری که 32روز مهمونش بودم ،موندم برا تکمیل ظرفیت که بابا گفت به استرسش نمی ارزه بیا برو همینجا فقط 6ماه بنده باید مجدداً زبان آموزی داشته باشم... این کشورم 3تا زبان توش رایجه که با این حساب وای به حالم :)