دخترخاله میپرسه برای عروسی من چی میپوشی ؟
میگم حالا تو اول تاریخ دقیقش رو مشخص کن من یه فکری به حال خودم میکنم...
جعبه ای که توو دستشه رو پرت میکنه سمتم و میگه به خدا کشتمت اگه عروسیم نیای!
میگم خوب تا ایرانم بگیر این مراسم رو که بد قول نشم...
میخنده میگه ایشاا... همین تابستون...
میخندم و بهش نمیگم که باید یه سر برم و کارای ثبت نام و خونه رو انجام بدم و برگردم و کلاسامم به احتمال زیاد از شهریور شروع میشه...
فقط به حرفای دختری که یه سال ازم کوچیکتر عه با لبخند گوش میدم :)