خسته شدی...
یواشکی دور از چشم تو همدیگه رو نگا میکنیم و ریز ریز میخندیم و سر تکون میدیم...
اجازه میگیرم که برم بیرون...
بچه هام بعد من...
همه چی آماده اس...
تقه ی آرومی به در میزنم و با بچه ها میایم توو کلاس...
+روزتون مبارک استاد :)
نگامون میکنی ،اول به کادوت که توو دستای من ،بعد به کیکی که سویل دستشه بعدم به گلایی که دست مائده اس...
نگات میاد بالاتر و به چشمام نگا میکنی...
-چیکار کردی تو ؟
فقط میخندم :)
+گفتیم حالا که روز معلم همون روزی نیست که ما با شما کلاس داریم پس یه کم زودتر بین خودمون این روز رو جشن میگیریم ،یه جشن کوچیک :)
میخندی :)
-ممنون :)
خانم منشیم همدست ماست و تو نمیدونی که ازش خواهش کردیم نذاره بری طرف یخچال!
برا تک تک چیزایی که روی میز گذاشتیم وسواس به خرج دادیم...
کیکت رو ،هدیه ات رو حتی گلای صورتیت رو :)
ما فقط خواستیم ازت تشکر کنیم بابت همه ی این ده ماهی که توو بدترین شرایطم پشتمون بودی و هیچ وقت به توانایی هامون شک نکردی... همه ی تلاشمون رو کردیم که بتونیم تو رو بخندونیم و تونستیم :)
خواستیم بگیم که ممنونتیم...
استاد روزت مبارک :)
اگه ازم بپرسن که توو این شهر چی رو بیشتر از همه دوس داری ؟
میگم بارون بهاریش رو...
باد گرم تابستونیش رو...
برگای رنگارنگ و بارون پاییزیش رو...
و برف و سرمای زمستونش رو...
اینکه با وجود جریانای سریع شهرسازی که توو تمام شهرای بزرگ هس اما انگار طبیعت اینجا هنوزم دلخوشیای خودش رو برای عوض نشدن داره و شک ندارم که این تنها چیزی که باعث میشه این شهر تا همیشه توو خاطرم بمونه :)
یه لطفی بهم بکن...
تا زمانی که حرف جدیدی برای گفتن نداری بهم زنگ نزن...
این موضوع دیگه داره حالم رو به هم میزنه....
باور کن که تمام دنیای من فقط همین مسئله نیس!
یا اینو قبول کن یام من هر روز کمتر از گذشته "دوستت خواهم داشت "
به گمونم خاطره هام بین اون صفحه ها جامونده بود!
ورق زدم...
حتم دارم آلبوم عکس بی رحم ترین راه برای مرور گذشته اس...