دلم خوش نیست
غمگینم
کسی شاید نمیفهمد
کسی شاید نمیداند
کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی
تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته
میگویی
"عجب احساس زیبایی"
تو هم شاید نمیدانی...
الهی...
دست هایم را رو به خودت گرفته ام
رو به آسمانت...
برف یا باران فرقی نمیکند...
تنها...
کمی بیشتر
برمن ببار....؛
میدانی؟
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است!
و بچسبانی پشت شیشه ی افکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بیخیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکارت که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آنوقت با خودت بگویی:
بگذار منتظر بمانند!
من خوبم
من آرامم....
فقط کمی بی حوصله ام.....
آسمان روی سرم سنگینی میکند!!!!
روزهایم کش آمده.....
هر چه خودم را به کوچه های بیخیالی میزنم......
باز سر از کوچه ی دلتنگی در میاورم!!!!!!
روزها تمام ابرهای اندوه
در چشمان منند....
ولی نمیبارند!!!!
چون من خوبم.....
من آرامم......
من قول داده ام.....
تمام خنده هایم را نذر کرده ام....
که گریه ام نگیرد.....